گریه میکرد؛ مانند هر نوزاد دیگری در آغوشی که تصور میکرد امنترین آغوش دنیاست، اشک میریخت. دختر ٥ ماههای که خواستههای کودکانهاش را با گریههایی بیامان از مادرش طلب میکرد؛ اما نمیدانست که پناهبردن به مادرش او را میسوزاند و جسم کوچکش را خاکستر میکند. دقایقی نگذشته بود که گریههایش قطع شد.