تاریخ انتشار :چهارشنبه ۲۷ شهريور ۱۳۹۲ ساعت ۱۳:۰۲
پیامد بحران ناسیونالیسم و فرهنگ ملی

امپریالیسم فرهنگی و ضرورت طرح سبک زندگی اسلامی

امپریالیسم فرهنگی و ضرورت طرح سبک زندگی اسلامی
 ویژگی عینی بودن سبک زندگی، به عنوان بیرونی‌ترین لایه‌ی فرهنگ، باعث می‌شود تا در برخورد با فرهنگ‌های دیگر، پیش از هر بُعد و جلوه‌ی دیگری از فرهنگ به چشم آید و از این روی، به عنوان شاخص آن فرهنگ بازشناخته شود.

به گزارش حدیدنیوز، جهان امروز در لوای فرآیند جهانی ‌شدن،[۲] که البته عنوان جهانی‌سازی برای آن مناسب‌تر به نظر می‌آید، به عنوان عرصه و میدانی برای فراگیری شیوه و نوعی از سبک زندگی مبتنی بر ارزش‌های جوامع غربی و در راستای منافع مادی قدرت‌های صنعتی و اقتصادی جهان مدرن تدارک شده است. نگاهی به تحولات فرهنگی جهان امروز در جوامع مختلف و بررسی تطبیقی آن‌ها نشان از دو فرآیند و تحول فرهنگی به ظاهر متناقض و متعارض دارد. از یک سو، رویه‌ای از امپریالیسم را می‌توان مشاهده کرد که در آن، قدرت‌های دارای توفق اقتصادی با تکیه بر ابزارهایی چون رسانه‌های ارتباط جمعی، که بستر ذهنی را برای فراگیری ارزش‌های غربی فراهم می‌کنند و نیز با بهره‌گیری از امکانات حمل‌ونقل سریع و تکنولوژی‌های ارتباط سریع، که در ارتباط با یکدیگر درهم‌ریختگی و فروپاشی مفاهیم زمان و مکان را به همراه داشته است و پیامد آن حضور شرکت‌های چندملیتی در جوامع مختلف و سر برآوردن نهادهای مدرن در این جوامع است که از لحاظ ساختاری و نهادی در جهت القا، فراگیری و نهادی شدن ارزش‌‌های غربی حرکت می‌کنند؛ وجوهی از فرهنگ غربی را که تأمین‌کننده‌ی اغراض مختلف آنان است اشاعه و گسترش می‌دهند.



در سوی دیگر ماجرا اما شاهد بروز انواعی از تکثرگرایی مبتنی بر خاص‌گرایی فرهنگی و نیز رواج سبک‌های مختلفی از زندگی مبتنی بر تمایلات و خواسته‌های گروه‌ها و اقشار مختلف و پراکنده‌ی اجتماعی هستیم. به عبارت دیگر، در حالی که از منظر اول تأکید اصلی بر فراگیری یک نوع خاص از فرهنگ و ارزش‌هاست که همانا فرهنگ و ارزش‌های غربی در سایر جوامع و عام شدن آن است و گفته می‌شود که همه‌ی جهان در حال حرکت به سوی جامعه‌ی غربی و هم‌رنگ شدن با آن است، رویکرد دوم با تکیه بر تکثرگرایی فرهنگی رواج‌یافته در بستر رسانه‌های ارتباط جمعی، تسریع حمل‌ونقل و اصالت یافتن سبک‌های زندگی، این گروه‌ها و اقشار را به عنوان نشانه‌ای از وضعیت پست‌مدرن حمل می‌کند و مدعی پایان عصر امپریالیسم می‌شود.



یکی از رویکردهای نظری متناظر با شرایط اجتماعی تشریح‌شده، بر این است که فرآیند جهانی‌ شدن به عرصه‌ای برای گسترش فرهنگ‌های محلی و عمدتاً سرکوب‌شده در ذیل فرهنگ امپریالیستی و نیز فرهنگ‌های ملی تبدیل می‌شود. در حقیقت این رویکردها، فرهنگ وراجامعگی‌ جهانی را جدا از مسئله‌ی امپریالیسم فرهنگی و توسعه‌ی نظام سرمایه‌داری تحلیل می‌کنند و موضوع اخیر در کانون توجهات آن‌ها قرار ندارد.



از منظر این عده که بر روی پدیده‌هایی متناقض با استدلالات رویکردهای مطالعاتی امپریالیسم فرهنگی دست می‌گذارد، جهانی ‌شدن در عرصه‌ی فرهنگ، اسباب تنوع، واگرایی و احیاگری فرهنگی را برای فرهنگ‌های غیر‌غربی و محلی فراهم می‌آورد. این پدیده تحت عنوان «خاص‌گرایی فرهنگی»[۳] ادبیات گسترده‌ای در مطالعات جهانی‌ شدن و جهانی‌سازی به خود اختصاص داده است. خاص‌گرایی را در این تحلیل‌ها می‌توان «توسل به عناصر هویت بخش فرهنگی خاص دانست که در آن بر بی‌همتایی شیوه‌ها، اعمال و ایده‌هایی که گروه یا جماعت معین تأکید می‌شود.»[۴]



در حالی که رویکردهای دیگر در مطالعات جهانی شدن، دیدی انتقادی به وضع موجود دارند (رویکردهای مبتنی بر امپریالیسم فرهنگی) و‌ یا اینکه از فرصت‌های جهانی شدن استقبال می‌کنند و آن را به فال نیک می‌گیرند (کسانی که جهانی شدن را بسط مدرنیته قلمداد می‌کنند و آن را مرحله‌ی جهانی مدرنیزاسیون برمی‌شمرند)، خاص‌گرایان فرهنگی با رد فرآیند جهانی ‌شدن و تهدید قلمداد کردن آن، آن را گریز‌ناپذیر و غیرقابل برگشت نمی‌دانند.[۵] از این روی، امکان مقاومت در برابر آن و حفظ فرهنگ خودی را متصور هستند.



خاص‌گرایی‌های فرهنگی، بسته به ماهیت فرهنگی که بر آن تأکید دارند، متفاوت، گوناگون و متنوع‌اند و در حوزه‌های مختلف دینی، زبانی، قومی و جوامع به اصلاح توسعه‌یافته و توسعه‌نیافته شکل گرفته‌اند. شمار خاص‌گرایی‌های فرهنگی رو به افزایش است و هر ساله جوامع و گروه‌ها و اجتماعات بیشتری، به ویژه با گسترش تهدیدات فرهنگی غرب، در نقاط مختلف جهان چنین عکس‌العمل‌ها و رفتارهای فرهنگی را تجربه می‌کنند و از این رو، تکثیر و تکثر به عنوان ‌یکی از پیامدهای فرهنگی این عصر مورد توجه قرار می‌گیرد.



در این میان، برخی نظریه‌پردازان، این تحولات را نشانه و پیامد بحران ناسیونالیسم و فرهنگ ملی (به عنوان پایه و اساس ‌یک‌پارچگی نظام‌های اجتماعی مدرن) قلمداد کرده‌اند. تامپسون معتقد است که تحولات اخیر حکایت از آن دارد که جامعه‌ی جهانی به سوی نوعی قبیله‌گرایی و جماعت‌مداری حرکت می‌کند. فریدمن «انفجار جنبش‌های جدید، از احیاگری فرقه‌ای و مذهبی تا بدوی‌گرایی» را مورد توجه قرار داده و آن را «سنت‌گرایی جدید» نام نهاده است.[۶] سیلورمن نیز با مطرح ساختن نژادپرستی جدید مبتنی بر ذات‌باوری فرهنگی و طرد غیر، پدیده‌هایی از این دست را مورد مطالعه قرار می‌دهد.[۷]



در هر حال، ویژگی مشترک و عمده‌ی رویکردهای اخیر تحلیل تنوعات فرهنگی‌ای است که در اثر فرآیند جهانی شدن یا عکس‌العمل در مقابل آن سر برآورده‌اند.



در مقابل این نظریه و نیز رویکردهای مطالعاتی و نظری پست‌مدرن، که خصلتی خاص و بی‌طرفانه را برای فرهنگ جهانی در نظر می‌گیرند، دسته‌ای دیگر از نظریه‌پردازان، با رویکرد انتقادی به مجموعه‌ی پدیده‌هایی که با خصلت فرهنگی در جهان در حال وقوع هستند، آن را در لوای امپریالیسم و با عنوان «امپریالیسم فرهنگی» مورد توجه و مطالعه قرار می‌دهند. در این رویکرد عنوان می‌شود که امپریالیسم فرهنگی، جزئی لاینفک و نیز محصول فرآیند عام امپریالیسم است. در طی این فرآیند، دولت‌ملت‌هایی (به عنوان واحدهای اجتماعی کلان مدرن) که از نظر اقتصادی دارای برتری و توفق اقتصادی هستند، نظارت و سیطره‌ی فرهنگی، سیاسی و اقتصادی خود را به صورت مداوم و منظم بر دیگر کشورها اعمال می‌کنند.[۸] این امر به معنای آن است که روابط جهانی بر اساس عنصر سلطه تنظیم می‌شود و ملت‌های سرمایه‌دار به صورت ملت‌های غالب عمل کرده و کشورهای جهان سوم ‌یا عقب‌مانده (مطابق با عنوانی که در ادبیات استعماری غرب به آن‌ها داده شده است)، که در عین حال قدرت کمتری دارند، به صورت ملت‌های زیر سلطه درمی‌آیند.



امپریالیسم فرهنگی، به ویژه در عصر حاضر و در پی عکس‌العمل این کشورها در مقابل حضور مستقیم نیروهای بیگانه، اعم از اشغال نظامی و شعارهای عوام‌فریبانه‌ای چون استعمار، بیان‌گر مهم‌ترین جنبه‌ی این فرآیند است. در این راستا، جوامع غالب، نوع معینی از محصولات خود را مانند مد، سبک‌ها و روش‌هایی را که خاص فرهنگ خودشان است، به بازارهای وابسته وارد می‌کنند و در نتیجه‌ی آن، زمینه برای ایجاد الگوهای ویژه در حوزه‌ی تقاضا و مصرف و در پی آن، پذیرش ارزش‌ها، اهداف و رفتارها و تجربه‌های فرهنگی کشورهای توسعه‌یافته و دارای توفق اقتصادی‌ یا همان کشورهای صادرکننده فراهم می‌گردد.



به این ترتیب، فرهنگ‌های محلی کشورهای میزبان‌ یا واردکننده به درجات مختلف و بسته به موقعیت در معرض تهاجم قرار می‌گیرند و جابه‌جا می‌شوند. در این دسته از نظریات، نقش ویژه‌ای برای شرکت‌های چندملیتی در نظر گرفته می‌شود که هدف آن‌‌ها ایجاد تسهیلات برای اشاعه‌ی فرآورده‌هایشان در بازارهای سراسر جهان است. این وضعیت در ضمن، در نهایت به اشاعه‌ی ایدئولوژی‌هایی منجر می‌شود که موافق طبع نظام سرمایه‌داری و موافق آن باشد. در این راستا، وسایل ارتباط‌ جمعی از اهمیت ویژه‌ای برخوردار هستند. از همین روی، امپریالیسم فرهنگی گاهی با امپریالیسم رسانه‌ای ‌یکی انگاشته می‌شود. اشاعه و صدور فیلم‌ها، برنامه‌های تلویزیونی، اخبار و آگهی‌های تبلیغاتی از طرف کشورهای سلطه‌گر، از جمله مصادیقی است که در این دسته از نظریه‌های جهانی‌ شدن، که آن‌ها از آن به جهانی‌سازی تعبیر می‌کنند، مورد استناد قرار می‌گیرد.



این دسته از نظریه‌ها همچنین معتقدند مصرف کالاهای فرهنگی جوامع عمدتاً غربی در جوامع غیرغربی، با جابه‌جایی نیازهای این جوامع و ایجاد نیازهای جدید و روزافزون، منجر به فقر کاذب ‌یا وابسته‌ای می‌شود که طیف گسترده‌ای از مسائل و چالش‌های فرهنگی، سیاسی و اقتصادی و حتی نوعی در‌هم‌ریختگی و آنومی را برای آن‌ها به همراه می‌آورد.



در حالی که در ابتدا و ظاهر امر این دو فرآیند به نحوی متناقض به نظر می‌آیند، اما باید آن‌ها را دو روی سکه‌ی جهانی‌سازی به حساب آورد. رفع این تناقض مستلزم توجه به نکاتی چند است که در ادامه به صورت مختصر به آن‌ها اشاره می‌شود:



۱.      اول آنکه آنچه در باب رواج تکثرگرایی فرهنگی و امکان بهره‌گیری جوامع و گروه‌ها و اجتماعات مختلف از ابزارهایی چون رسانه‌های ارتباط جمعی برای فرهنگ خود، گفته می‌شود، اگرچه به ظاهر صحیح به نظر می‌آید و شاید نتوان منکر آن شد، اما دقیقه‌ای که از آن غفلت نمی‌شود این است که چه وجوهی از فرهنگ و ارزش‌های این جوامع با توجه به امپریالیسم فرهنگی غرب امکان ارائه و تداوم حیات و رشد می‌یابند؟ آیا وجوه معارض با فرهنگ غربی، که در زمینه‌ی برخی از فرهنگ‌ها وجود دارد، از سوی جهان مستکبر غربی تحمل می‌شود؟



آنچه در این میان باید به آن توجه و دقت داشت این است که غرب هجوم فرهنگی خود را بر تمامی ابعاد و وجوه فرهنگ سایر جوامع متمرکز نمی‌کند و علاوه بر اینکه چنین مسئله‌ای را غیرضروری تشخیص می‌دهد، منطبق بر نظریه‌های متأخر جامعه‌شناختی و فرهنگی، آن را غیرممکن نیز می‌داند. از این روی، در صدد تغییر در آن ابعادی از فرهنگ و ارزش‌های سایر جوامع برمی‌آید که در تضاد با منافع مادی و اقتصادی و بالاتر از آن، ایدئولوژیک غرب است و توانایی تشکیل هسته‌های مقاومت در برابر غرب را دارد و به نزاع با آن برمی‌خیزد. در هم کوبیدن این ارزش‌ها و استحاله‌ی فرهنگی آن‌ها در جهت نفی خود و از بین بردن روحیه‌ی خودباوری آن‌ها، که هم‌جهت و همراه با القای برتری فرهنگی و تمدنی غرب صورت می‌گیرد، رسالت اصلی‌ای است که غرب در مواجهه با دیگر فرهنگ‌ها و جوامع، به عنوان جزئی ضروری از عوامل بقا و تأمین منافع خود، مورد توجه قرار می‌دهد.



۲.      نکته‌ی دیگر اما در رفع این تناقض و تعارض ظاهری این است که باید توجه شود اساساً یک‌پارچگی فرهنگی جوامع در چارچوب دولت‌ملت‌ها منطق فرهنگی بقا و تداوم سرمایه‌داری را تأمین نکرده، بلکه آن را با خطر نیز مواجه می‌سازد. فردگرایی به عنوان یکی از خصایص اصلی و اساسی انسان‌شناسی مدرن، پتانسیل قابل توجهی برای تکثر و تفرق هر چه بیشتر را در جامعه‌ی غربی ایجاد می‌کند. اگرچه این پتانسیل در ابتدای عصر مدرن در ساختار دولت‌ملت‌های مدرن و در لوای ایدئولوژی ناسیونالیسم در تلاش برای ایجاد نوعی یک‌پارچگی و وحدت ساختگی، به سوی استحاله سوق داده شد و برای چند قرن آن را به خاموشی کشاند، اما عصر پست‌مدرن عرصه‌ی عیان شدن و خودنمایی تفرعن عریان اومانیسم و مقدم شدن خواسته‌های متنوع و متکثر انسانی است که هیچ حدومرز فرهنگی و اخلاقی و اجتماعی را در مقابل خواسته‌های خود برنمی‌تابد.



تحول فرهنگی‌ای که متناسب با این مسئله در جوامع مختلف و به ویژه جوامع مدرن روی داده است، اهمیت یافتن و به رسیمت شناخته شدن تفاوت‌ها و در پی آن، تکثر رو به تزاید سبک‌های رفتاری و زندگی متعلق به اقشار، گروه‌ها و طبقات اجتماعی مختلفی است که تا پیش از این در لوای سرکوب فرهنگی ناسیونالیستی دولت‌های مدرن امکان ظهور و بروز نمی‌یافتند. متناسب با این تغییر و تحول فرهنگی، نظام سرمایه‌داری که تا پیش از این از طریق تکنولوژی خط تولیدی در صدد پاسخ‌گویی به نیازهای فراوان و متزایدشونده‌ی انسان واحد و با تعریفی یکسان برآمده بود و به عبارتی تعریف خود از انسان و اهداف و ایده‌آل‌های او را عام و جهان‌شمول می‌پنداشت و در صدد نوعی یکسان‌سازی فرهنگی همه‌ی جوامع با خود بود، از یک سو با وقوف به امکان‌ناپذیری تکمیل چنین پروژه‌ای و نیز بحران‌هایی که مدعیات تکامل‌گرایانه‌ی تمدن غرب و جهان‌شمولی آن را به چالش می‌کشید و تحول نظری‌ای که متناسب با این تحولات خود را در آیینه‌ی نظریه‌ها و آرای پست‌مدرن نشان می‌داد و در پی آن‌ها، وقوع نوعی مقاومت فرهنگی در سایر جوامع در مقابل غرب و تأکید بر وجوهی از خاص‌گرایی فرهنگی از سوی آن‌ها و از سوی دیگر، اینک تحقق منافع خود را در انعطاف‌پذیری سیستم‌های تولیدی که توان پاسخ‌گویی به تنوعات و تکثرهای عصر پست مدرن را داشته باشد، می‌بیند. این مسئله علاوه بر آنکه در پاسخ به نیازهای مصرف‌کنندگان برای نظام سرمایه‌داری دارای کارکرد است، از لحاظ هزینه‌های تولید نیز برای آن مقرون به صرفه خواهد بود.



۳.      نکته‌ی سوم در این مسئله نهفته است که ساختار جامعه‌ی مدرن یا دولت‌‌ملت‌های مدرن در چارچوب ایدئولوژی ناسیونالیسم و وحدتی که سعی در ایجاد آن از طریق یکسان‌سازی فرهنگی در لوای فرهنگ ملی می‌شود ‌ـ‌هرچند این وحدت تخیلی و غیرممکن باشد و تلاش برای ایجاد آن علاوه بر آنکه به نتیجه‌ی مطلوب نرسیده، بلکه واجد بحران‌هایی نیز بوده و هسته‌های تفرق و پراکندگی اجتماعی و سیاسی را درون این جوامع پرورانده است‌ـ‌ به عنوان مانعی در برابر نفوذ استعماری غرب عمل کرده است. به عبارت دیگر، شکل‌گیری، تداوم و توسعه‌ی هویت‌ ملی به عنوان عاملی در برابر نفوذ سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و به ویژه آن چیزی که نمود بیشتری داشته است، یعنی ابعاد نظامی تهاجم غرب و نظام سرمایه‌داری در سایر جوامع عمل کرده و می‌کند. از این روی، غرب برای ورود به این جوامع و جامه‌ی عمل پوشاندن به خواسته‌های خود و تأمین منافعش، که در دوران اخیر راه آن را در استحاله‌ی ارزشی و فرهنگی یافته است، چاره را در به هم ریختن این وحدتِ هرچند برساخته و متزلزل و دامن زدن به انواع تفرق‌ها و تکثرهای قومی، زبانی، فرهنگی و... و تضعیف هویت ملی این جوامع می‌بیند که فلسفه‌های پست‌مدرن، زمینه و مواد لازم را برای آن فراهم می‌آورد.



انتقال بنگاه‌های سرمایه‌داری و حذف بسیاری از هزینه‌هایی که در غیر این صورت بر آن‌ها تحمیل می‌شد و مزایایی نظیر دسترسی آسان به مواد اولیه و نیروی کار ارزان، نزدیکی به بازار مصرف و فرار از مالیات‌هایی که در صورت فعالیت در جوامع توسعه‌یافته‌ی غربی باید پرداخت کنند، همه و همه از جمله عوامل و مزایایی هستند که غرب را برای حضور و فعالیت در دیگر جوامع ترغیب می‌کند که البته منوط به فراهم آمدن بسترهایی است که از طریق دامن ‌زدن به انواع تفاوت‌های فرهنگی و تبدیل آن‌ها به اختلافات و ایجاد تکثر فرهنگی، که به چالش و معارضه با حاکمیت ملی برمی‌خیزند، حاصل می‌شوند. در حقیقت می‌توان گفت این خاص‌گرایی‌ و تکثر فرهنگی ناشی از مقاومت در برابر امواج سهمگین جهانی‌سازی فرهنگ مادی و ارزش‌های مصرف‌گرایانه‌ی غربی نیست، بلکه باید آن را به مثابه پازلِ پست‌مدرنِ نظام سرمایه‌داری و به تعبیر رونالد رابرتسون، «منطق فرهنگی سرمایه‌داری متأخر» به حساب آورد.



در این میان، علاوه بر آنکه فرهنگ‌های قومی و سنتی نقاط مختلف جهان در مقابل سبک زندگی مدرن القایی نظام سرمایه‌داری سر تسلیم فرود آورده‌اند و تأمین‌کننده‌ی منافع این نظام شده‌اند، بلکه ایدئولوژی‌های معارض با سرمایه‌داری و دولت‌های مبتنی بر آن‌ها، نظیر مارکسیسم نیز در مقابل سرمایه‌داری حرفی برای گفتن ندارند و علی‌رغم برخی تعارض‌های سیاسی و اختلافات، که به نظر ذاتیِ نظام سرمایه‌داری و نظام رقابتی حاکم بر آن و از آن بالاتر ذاتی مدرنیته است، از لحاظ فرهنگی و به ویژه سبک زندگی، تفاوت چندانی را نمی‌توان میان آن‌ها از حیث اهداف، ایده‌آل‌ها و ارزش‌های اجتماعی و نیز نظام‌ها و ساختارهای اجتماعی قائل شد. از همین منظر می‌توان مدعی شد که تفاوت چندانی میان نظام‌های اجتماعی غول‌های اقتصادی جدید جهان، نظیر ژاپن و چین، با نظام‌های اجتماعی غربی وجود ندارد. محرک‌ها، اهداف، ارزش‌ها و نظام‌های اجتماعی همه‌ی آن‌ها واجد خصوصیت‌های مشترکی است.



در این میان، تنها قطب معارضی که از وجه به ویژه فرهنگی، ضمن آنکه از لحاظ نظری و گفتمان‌سازی توان و پتانسیل رویارویی با فرهنگ و تمدن مدرن را دارد، در عمل نیز تعارض و تخالف خود با آن را آشکار ساخته است، فرهنگ اسلامی مبتنی بر اندیشه‌ی شیعی است که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و به ویژه بعد از پایان جنگ سرد و اتمام رقابت‌های ایدئولوژیک در جهان مدرن، تأمین‌کننده‌ی مبانی گفتمانی و نیز نظام‌سازی اجتماعی بر محور مبانی فرهنگی متفاوت از آنچه در جهان مدرن می‌گذرد بوده و «دیگری» قدرتمندی را برای آن رقم زده است.



این مسئله به صورت ویژه‌ای مورد توجه تحلیل‌گران و برنامه‌ریزان نظام سرمایه‌داری نیز بوده است. در این باره، از لحاظ نظری، می‌توان به ایده‌ی جنگ تمدن‌های ساموئل هانتینگتون اشاره داشت که با برشمردن خصوصیات و ویژگی‌های فرهنگی حوزه‌های تمدنی مختلف موجود در جهان امروز، از میان تمام آن‌ها، تنها فرهنگ و حوزه‌ی تمدنی اسلام را واجد مقاومت در برابر غرب و دارای توان مقابله با آن می‌داند. در عمل نیز رویکرد خصمانه‌ی غرب به فرهنگ اسلامی و کشاندن این تعارض فرهنگی به عرصه‌ی نظامی و لشکرکشی به کشورهای اسلامی و اعلام آشکار این نکته که هدف نهایی و اصلی این درگیری ایران و فرهنگ شیعی است، می‌تواند سندی بر ادعای فوق‌الذکر باشد.



در این مبارزه اما چالشی که جوامع اسلامی و به ویژه ایران درگیر آن است این است که به علت غفلت از تهاجمات فرهنگی صورت‌گرفته و از آن مهم‌تر نوپایی فرهنگ شیعی در عرصه‌ی اجتماعی و عدم اهتمام به نظام‌سازی اجتماعی از سوی نهادهای علمی جامعه و در مقابل، تلاش برای توسعه‌ی جامعه بر اساس مبانی، ارزش‌ها و اهداف مدرنیزاسیون غربی که راه را برای ورود نهادهای اجتماعی و نظام‌های غرب مدرن و در پی آن ارزش‌های آن فراهم می‌کند، سطوحی از فرهنگ نظام رفتاری و سبک زندگی جامعه تحت تأثیر فرهنگ غربی قرار گرفته و تغییر کرده است.



بر اساس آنچه گفته شد، می‌توان مدعی شد ضرورت اساسی فرهنگ جامعه‌ی ایران، اهتمام به این مسئله و ارائه‌ی سبک زندگی اسلامی است که از طریق تحول در نظام اجتماعی در ابعاد فرهنگی، سیاسی و اقتصادی و جایگزینی نهادهای موجود با نهادها و نظام‌های برآمده از مبانی دینی و اهداف اسلامی و متناسب با ارزش‌های آن‌ فراهم می‌شود. به عبارت دیگر، می‌توان گفت چنین مسئله‌ای پیش‌شرط اساسی حفظ انقلاب و تداوم آن و توسعه‌ی فرهنگ اسلامی و فراگیری به عنوان مقدمه‌ی ظهور تمدن اسلامی است.



http://hadidnews.com/vdcgxu9x.ak9nq4prra.html
منبع : برهان
نام شما
آدرس ايميل شما