با مراجعه به تاريخ اسلام مشاهده ميشود كه اسلام چگونه توانست از يك جامعه خاموش جامعهاي مترقي بسازد.
به گزارش حدیدنیوز، با مراجعه به تاريخ اسلام مشاهده ميشود كه اسلام چگونه توانست از يك جامعه خاموش و بيجان جامعهاي مترقي و زنده بسازد؛ جامعهاي كه در آن اخلاق و اقتصاد با شكوفاترين شكلش جلوهگر بود. اگر مطالعه تاريخ اسلام را ادامه دهيم به جايي ميرسيم كه ميبينيم مذهب نقش خود را در جامعه از دست داده است و درست از همان جا است كه پسرفت مسلمانان شروع ميشود.
درباره توفيق چشمگير مديريت ژاپن، نظرات گوناگوني ارائه شده است برخي آن را به موقعيت خاص جغرافيايي و فيزيكي آن نسبت ميدهند و بعضي آن را يك استثنا تلقي ميكنند اما يكهتاز عوامل بسيار تأثيرگذار در پيشرفت مديريت ژاپن كه تا كنون كمتر بدان اشاره شده، دين و مذهب و تعليمات آن بوده است، نه رسيدن به نتيجه قطعي و كلي.
از آنجا كه مقايسه، خيلي چيزها را به انسان ميآموزد، با بررسي ريشه هاي ديني ژاپن و تأثيرگذاري در مديريت آن به مقايسه با دين در ايران و نقش آن در مديريت مي پردازیم. نهايت آن كه، براي داشتن مديريت كارآمد و صحيح در كشور ميبايست آن را بر بستري از منابع غني فكري خويش بنا ساخت.
مقدمه
تاريخ ژاپن صحنه نمايشي است كه سه پرده آن اجرا شده است:
پرده اول اين نمايش، دوره بودايي ژاپن است (۱۶۰۳ـ۵۲۲). ژاپن ناگهان به واسطه ارتباط با چين و كره به تمدن ميگرايد و بر اثر دين لطيف و نرم ميشود و شاهكارهاي تاريخي ادب و هنر خود را ميآفريند.
پرده دوم، دوره ملوك الطوايفي و آرامش ژاپن است (۱۸۶۸-۱۶۰۳). در اين دوره كه عصر حكومت شوگونهاي خاندان توكوگاوا است، ژاپن خود از همسايگان دوري ميگزيند و نظري به خاك بيگانه ندارد، از كشاورزي خرسند است و قرين هنر و فلسفه.
پرده سوم نمايش، دوره جديد ژاپن است كه در سال ۱۸۵۳ با ورود ناوگان ايالت متحده امريكا آغاز مي شود. عوامل داخلي و خارجي آنرا به تجارت و صنعت و جستوجوي بازارهاي خارجي واميدارد. در اين حالت به منظور گسترش خاك خود، به جنگ ميرود.
گرايشها وشيوههاي امپرياليستي غرب را تقليد ميكند و تفوق نژاد و صلح جهاني را مورد تهديد قرار ميدهد (ويل دورانت،۱۳۶۵) اما بر اين سه پرده، پرده چهارمي بايد افزوده شود كه تاريخ آن از پايان جنگ جهاني دوم تا به امروز است، مهمترين هدفي كه اين كشور بعد از جنگ جهاني دوم برگزيد، دستيابي به دانش بود، دانشي كه بايد به عنوان منبع اصلي، جانشين سرمايه شود.
به منظور تأمين اين هدف، ژاپنيها برترين اهميت را در سراسر زندگي، به جستوجوي دائمي دانش و شناخت آن دادند. بدين طريق ژاپن توانست قدمهاي اول را به سوي جهان اطلاعات كه جانشين جهان صنعتي محسوب ميشود، بگذارد.
حال سؤال اين است كه آيا راز پيشرفت اين ملت فقط در گرايش آن به سوي اطلاعات و دانش بوده يا عوامل ديگري در اين زمينه نقش داشته است؟ بديهي است، دانش هر چند از عوامل مؤثر در پيشرفت محسوب ميشود، ولي بدون شك تنها عامل پيشرفت و ترقي يك ملت نيست.
پيشرفت و ترقي، معلول عوامل متعدد است كه از اهم آنها ميتوان كار، نظام، اخلاق، دين و دانش را به شمار آورد. كار و نظام، خود ريشه در مباني اخلاق مردم دارند، اگر چه در دراز مدت بر اخلاق اثر ميگذارند.
كار نيز تابعي از روحيه تحرك و سازندگي است و هر چه يك ملت از نظر روحي و خلقيات متمركز باشد، كار آن ملت سازندهتر و كيفيت آن برتر است.خلقيات افراد جامعه از آموختهها و اعتقادات و وضع جسماني و تجربيات آنان سرچشمه ميگيرد ولي«دين» بيشترين نقش را در ساخت و ايجاد خلقيات افراد ايفا ميكند. دين كه بر مبناي نياز و فطرت آدمي سابقهاي به قدمت بشر دارد.
بشر فرزند دين است و خلقيات و روحيات بشر متأثر از دين. سهم و وزن عوامل سازنده خلقيات، مجموعا به سنگيني كفه دين نيست. چون دين ميآموزد كه چه بايد انجام شود و چه ترك گردد، چه عمل نيكوست و چه كاري زشت است.
در بررسي علل رشد چشمگير ژاپن در مديريت، توسعه اقتصادي و پيشرفتهاي صنعتي آن، عوامل مختلفي را ميتوان مدنظر قرار داد. يكي از مهمترين عوامل، اعتقادات و ارزشهايي است كه به انگيزههاي رفتاري و حركتهاي جمعي مردم اين كشور در جوامع سازماني و اجتماعي شكل داده است. لذا، توجه به مكاتب فكري و ارزشهاي فرهنگي و اعتقادي ميتواند درك عميقتري از راز پيشرفت مديريت ژاپن را موجب شود.
آنچه كه امروزه براي ژاپنيها در صحنه رقابتهاي فناوري به عنوان مزيت نسبي محسوب ميشود. به طور عمده اصول و ارزشهايي است كه ريشه در فرهنگ آنها داشته و ناشي از تعاليمي است كه در طي قرنها توسط مكاتب فكري مهمي چون شينتوئيسم، بودائيسم، كنفوسيوسيسم انجام گرفته است.
اين اصول و ارزشها كه به عنوان خصوصيات ويژه ژاپنيها ناميده ميشود، تمام ابعاد زندگي اين جامعه را فرا گرفته اين عوامل بخصوص در روابط كارگري، رفتار اقتصادي و اجتماعي آنها كاملا مشهود است.
اين خصوصيات ويژه، اساس نظام ارزشي ژاپن را تشكيل داده و پيشرفتهاي چشمگيري در مديريت آن كشور محسوب ميشوند. شايد قطعهاي از عصاره فلسفه و شالوده آئين كنفوسيوس، حكيم چيني در كتاب آموزش بزرگ، مطلب را روشن كند.
پيشينيان كه ميخواستند برتري را در سراسر امپراطوري تعميم دهند، نخست از عمارتهاي خود آغاز ميكردند. براي اين مهم ابتدا نظمي به خانوادههاي خويش ميدادند. بدين ترتيب كه براي پرورش نفوس و پاك كردن قلوب، ميكوشيدند تا در افكار خويش صادق و مخلص باشند.
آنان براي تصحيح افكار خود، دانش را حتي فراتر از مرزها ميجستند. با تكامل دانش، افكارشان درستي مييافت و با درستي افكار و عقايد قلبهايشان پاك ميگشت . از پاكي قلوب ، نفوسشان پرورش مييافت و از اين پرورش ، خانوادههايشان نظام ميگرفت و نظام گرفتن خانوادهها، منجر به قوام امور عمارات ميشد. و قوام هر عمارت، قدمي در راستاي رسيدن سراسر امپراطوري به آرامش و سعادت بود.
واضح است كه وقتي از مديريت ژاپن صحبت ميشود، بايد ويژگيهاي ارزشي آنها مورد توجه قرار گيرد. چرا كه آنها تحت چنين شرايطي، مديريت خاص خود را بوجود آوردهاند. گر چه مطالعه اينگونه فرايندها پيام آورنده بسياري از دانستنيها براي خواننده متعهد و درد آشنا خواهد بود اما نبايد فراموش كرد كه بررسي تجارب ملل موفق، تنها ميتواند راهگشاي تشخيص و پيشگيري از اشتباهات باشد.
بر ماست تا با بررسي وتحليل ناكاميها و پيروزيهاي ملت خود در طول تاريخ چگونگي راهبري و مديريت مطلوب را شناخته و كوشش خود را بر كشف توانمنديها وشكوفايي استعدادهاي بالقوه خويش قرار دهيم و مديريت بومي خويش را تعريف كنيم.
دين در ژاپن (مكاتب فكري، ارزشي ژاپن)
قديميترين دين ژاپن (شينتو) است. اين دين به معناي خاص مذهب و متضمن اعتقادات و مراسم پيچيده نيست. فقط مؤمنان را موظف ميكند كه گاه گاه به زيارت اماكن متبرك بشتابند و با زهد و تقوا به گذشته و نياكان و پادشاهان حرمت گذارند.
در مراسم شينتو به مفهوم تقدس سرزمين و امپراطور بسيار بها داده ميشود و اين در طول تاريخ ژاپن به طور مكرر به عنوان عاملي جهت تشكل و اتحاد در برابر آشوبهاي داخلي و تجاوزات خارجي به كار گرفته شده است.
دين ديگري كه پس از شينتو در ژاپن پذيرفته شده «آئين بودا» است كه ۵۰۰ سال پس از ورود به چين راه ژاپن را در پيش گرفت و چون با دو عامل نيازهاي ديني مردم و نيازهاي سياسي دولت ژاپن هماهنگ بود به سرعت رواج يافت. صورت اوليه اين دين كه مشحون از بدبيني و فناطلبي بود در فضاي ژاپن دگرگون شد و در اين كشور داراي خدايان نگهبان و مراسم خوشايند و جشنها و تشريفات گرديد. اين دين يكي از آئينهاي اساطيري بشر بود كه با مسالمت ژاپن را فرا گرفت و در دستگاه الهي ژاپن جا باز كرد.
تا زماني كه روحانيون بودايي به فساد نگرائيده بودند، نفوذ دين بودا پابرجا بود. ولي راهبران بودائي به فساد اخلاقي و ثروتاندوزي آلوده شدند و راه بر آئين كنفوسيوس گشودند. عدهاي از فلاسفه ژاپني اين آئين را به ميان مردم آوردند و خاندان توكاگاوا را احياء كردند.
آئين كنفوسيوس از لاهوت آزاد و ناظر به مسائل ناسوتي بود. متفكران ژاپني به تدريج پيش رفتند و تعاليم كنفوسيوس را كه در ابتدا به واسطه آثار فلسفي عصر سونگ شناخته بودند، مستقيما شناخته وكساني مانند (اي توجين ساي) نحله اصيل ژاپني را بنياد نهادند.
ژاپنيها از دين شينتو، علاوه بر اطاعت از پدر و مادر و رهبر، پرستش گذشتگان وابسته را آموختند. به همين جهت احساسات و زندگي ژاپنيها پيوسته با گذشته رابطه دارد و هميشه آنها به دنبال علايقي هستند تا آنها را به اجدادشان پيوند دهد. از اين رو، دين شينتو به صورت يك ايدئولوژي ملي تغيير شكل داده است.
ژاپني ها از دين بودا نيز اعتدال در مصرف و قناعت را آموختند و اين آموختهها همراه با فقر منابع طبيعي كشور و زلزله هاي مكرر به آنان القا كرد كه از گرسنگي نميميرند و بايد خود را راضي و خوشبخت بپندارند.
بودائيسم در چارچوب اصول مذهبي شينتو به تحكيم اصولي ميپردازد كه ويژگيهاي رفتاري ژاپنيها در تمام ابعاد (بهخصوص مديريت و فعاليتهاي اقتصادي) شديدا متأثر از آنها است.
رهبران بودائيسم، خود با پرداختن به فعاليتهاي اقتصادي و قبول مشاغل سخت در جامعه، اصول اخلاقي، وجدان كار و نظم و انضباط را سرلوحه آموزش هاي خويش قرار دادند.
بزرگترين سهم اقتصادي و ارمغان آنها كه امروزه در رفتارهاي اقتصادي و مديريت ژاپنيها مورد توجه خاص ميباشد، سنت جمع گرايي در مقابل گرايشات فردي را مذموم جلوه داده و كار و كوشش براي جمع را به عنوان ارزش والاي اجتماعي تعليم دادند.
كنفوسيوس اطاعت و كرامت را تعليم ميداد. اطاعت فرزند از پدر و كرامت پدر به فرزند، اطاعت خادم نسبت به مخدوم وكرامت مخدوم به خادم. کنفوسيوس همچنين آموخت كه وظيفه بر هر چيز مقدم و جامعه بر فرد مقدم است تا آنجا كه وظيفه هر چند سخت و ناگوار باشد بايد انجام شود، و نيز اگر فرد منافع خود را بر منافع جمع ترجيح دهد بايد از جمع طرد شود. بايد فرد از گروه و تصميمات گروه پيروي كند.
از مجموع آنچه در خصوص ارزش هاي فرهنگي و تعاليم اعتقادي اديان سهگانه فوق بيان شد ميتوان برخي از اصول مشترك را مورد توجه قرار داد كه در فراهم آوردن ويژگيهاي شخصيتي، شرايط فكري، فرهنگي و اجتماعي ژاپنيها نقش برجسته داشته و بهخصوص در شكلگيري شيوه مديريت آنها سهم بهسزايي ايفا كرده است.
از جمله ارزشگذاري بر سازگاري اجتماعي، جمعگرايي، تعلق خاطر به ديگران، گرايشات عاطفي و اخلاقي در برقراري ارتباط با ديگران، كه اين امر از توجه خاص و وابستگي به خانواده و اطاعت از آن آغاز شده و به احساس وابستگي به خانواده بزرگتر يعني جامعه ميانجامد، تقدم منافع جمع بر فرد، رعايت سلسله مراتب و وفاداري نسبت به مقام بالاتر، نظم و وجدان كاري، قناعت و امساك، ارزشگذاري بر كار و تلاش و.... را ميتوان از ويژگي هاي فرهنگيان جامعه دانست.
بسياري از ژاپنشناسان در نوشتههاي خود رمز موفقيت ژاپن در مديريت و صحنه اقتصادي را بيش از همه اعتقاد و پيروي مردم آن از تعليمات ديني به خصوص حكيم بزرگ كنفوسيوس دانستهاند.
يكي از ژاپنشناسان معروف به نام پروفسور «در» معتقد است:
تعليمات كنفوسيوس كه بيشتر ژاپنيها پيرو آن هستند نفوذ فراوان در نحوه تفكر، رفتار و شكلگيري اخلاق مردم ژاپن داشته است.
پروفسور در «موفقيت شرق» آسيا (تايوان، كره جنوبي، هنگكنگ و سنگاپور) را كه اكنون به «حوزه فرهنگي كنفوسيوس» معروف شده است همانا به افكار و تعليمات كنفوسيوس و الگوبرداري آنها از ژاپن مربوط ميداند.
دين در ايران
به طور كلي هر گاه سخن از دين ايران به ميان ميآيد، قبل از همه آئين اسلام به عنوان دين غالب و مسلط نمايان ميشود. از زمان انقراض سلسله سامانيان تاكنون كه قريب به چهارده سده شده است، دين مقدس اسلام آئين اكثريت قريب به اتفاق مردم ايران بوده است.
طبيعت واقعي و منش اين دين از نامش پيداست. اسلام به معني اطاعت و انقياد است، اطاعت مؤمنان از خدا. واژههايي كه بيش از هر چيز با مفهوم نيرومند پيروي رنگآميزي شده است و احساسي را در انسان نشان ميدهد كه در برابر نيرويي بينهايت، به او دست ميدهد و بايد آن را بپذيرد و از خواست شخصي خود چشم پوشد. همين تسليم به حكم خداست كه جوهر و روح اسلام شمرده ميشود.
اسلام و تعليمات آن بسيار كاملتر و غنيتر از ساير اديان همچون بودا، كنفوسيوس، شينتو و... است. آن اديان تنها بر اساس وجدان اخلاق و كار نيك بنا شده است، اما در اسلام گرچه اخلاق جزء لاينفك دين است ولي تنها آن نيست. بلكه اسلام هم عقيده است، هم شريعت و هم اخلاق و هيچ يك از اين ها از ديگري جدايي ندارد و با يكديگر هماهنگ است و تجزيه نميشود.
اسلام در كنار بيان ارزشهاي اخلاقي نظير: حق، عدالت، گذشت، تقوا، نيكي، مساوات ، انجام وظيفه و... حقوق متعددي را در اختيار انسان قرار داده است، مثل زندگي آزاد، برابري، كار، برادري، آموختن علم، مالكيت و...، براي اعمالي نظير ربا، قتل نفس، سرقت و... حدودي وضع كرده است.
اسلام نظامهاي ثابتي نظير نظام خانواده، نظام ارث، نظام جرائم، نظام صلح و جنگ، معامله و ... را نيز پايهريزي كرده است.
بهراستي كدام دين آن قدر جامع و كامل است كه كليه شئون و راه و رسم زندگي انسانها را در برگيرد؟ به سبب همين مفهوم است كه دين اسلام از شموليت جهاني برخوردار بوده و در بسياري از موارد ساير اديان را تحت تأثير خود قرار داده است. البته، اين امر نيز طبيعي است چون دين اسلام خاتم بوده و دين خاتم از لحاظ عقلي ميبايست نسبت به گذشته كاملتر باشد.
تجربهاي كه از تاريخ داريم، نشان مي دهد كه يك مذهب واقعي و با محتوا بزرگترين و مهمترين نقش را در شكلگرفتن يك جامعه زنده و پرتحرك بهعهده دارد.
با مراجعه به تاريخ اسلام مشاهده ميشود كه اسلام چگونه توانست از يك جامعه خاموش و بيجان جامعهاي مترقي و زنده بسازد؛ جامعهاي كه در آن اخلاق و اقتصاد با شكوفاترين شكلش جلوهگر بود. اگر مطالعه تاريخ اسلام را ادامه دهيم به جايي ميرسيم كه ميبينيم مذهب نقش خود را در جامعه از دست داده است و درست از همان جا است كه پسرفت مسلمانان شروع ميشود.
بيترديد تا زماني كه اين وضع ادامه داشته باشد اين پسرفت همچون تابعي كه متغيرش بينقشتر شدن مذهب در جامعه است روزبهروز بيشتر ميشود. بنابراين ترديدي نيست كه به جاي اينكه بينقش بودن چنين مذهبي راه پيشرفت مردم را هموار كند، سدي بر سر راه ميشود.
سخن پایانی این که؛ اخلاق كه در اسلام جزء لاينفك دين بوده است باید به جایگاه والای خود در زندگي مسلمانان بازگردد و فرسودگي از انديشه آنان زدوده شود تا به فضايل مندرج در تعليمات خداوند و رسول خدا (ص) بازگردند و معايبي از قبيل جهل، ظلم، اجحاف، نيرنگ، تقلب، حيله و... در جوامع اسلامی به حداقل ممکن برسد. http://hadidnews.com/vdcd5s0x.yt0996a22y.html