تاریخ انتشار :دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۲ ساعت ۱۷:۵۰
مادرانه را فقط نباید تماشا کرد، باید یک دل سیر آن را نگاه کرد، باید یکایک آدم‌های این قصه را بارها و بارها از نو خواند.
مادرانه؛ نیشتری به قلب
به گزارش حدیدنیوز، «مادرانه» حکایتی غریب نیست، قصه‌ای تکراری است از همین شهر و دیار، از همین کوچه و خیابان، شاید هم در همین خانه که ما سر می‌کنیم، روز را و روزگار را. آنچه در هر سکانس مقابل چشم‌هایمان جان می‌گیرد، قصه آشنای غریبی‌های روزگار ماست. نامش را طلاق خاموش گذاشته‌اند؛ به شرط آنکه بین زن و مردی رخ دهد.

اما زن و مرد قصه مادرانه، طلاقی قدیمی را ثبت کرده‌اند به تاریخ ۶ سال قبل. اینجا و امروز، در لوکیشن شیک و بی‌نقص نقش اصلی قصه، طلاق خاموش، سردی بی‌انتهای روابط پدر و فرزندی است؛ آنقدر که دخترکی بی‌پناه و بیمار از ترس قلدری پدر و زخمه‌های او بر روحش به خیابان سر می‌کشد. فرصت برای نقد سنتی سریال مادرانه بسیار است اما این نوشتار از نگاهی متفاوت مادرانه را می‌نگرد.

مادرانه، به سیاق پیش‌نوشته‌های سعید نعمت‌الله که اوج آن را در سریال جراحت دیده‌ایم، ملودرامی است خانوادگی که برای پیشبرد قصه، هزاران پیچ و خم عاطفی می‌گشاید تا به مقصد برسد. اما نگاه تیزبین از همان نخستین بخش، غایت آرزوی نویسنده را درمی‌یابد. او با تکیه بر کلام مولا امیر‌المومنین علیه‌السلام می‌خواهد بر نیکی به پدر و مادر که بنیان خانواده هستند، توصیه کند که بالاترین نیکی‌هاست. تصور ما در قسمت‌های اولیه این است که رها (نقش دوم سریال) عهد فرزندی بر مادر و پدر گسسته است و نه‌تنها نیکی نمی‌کند که به کلی منکر داشتن خانواده است. قصه پیش می‌رود و ما در می‌یابیم این میراث از نقش اصلی(اردلان تمجید با بازی مهدی سلطانی) نمک‌خورده و نمکدان شکسته دامان مادری است که به دختر رسیده است. مادرانه، قصه‌اش را خوب پیش می‌برد. آنجا که باید دلمان فرو بریزد از داشتن دختری، پسری نوجوان و جویای عجول نام و نان و امکانات و همه خوبی‌های عالم، قلبمان فرو می‌ریزد.

آنجا که قرار است تلنگر بخوریم که بیماری اعتیاد دیگر جنسیت نمی‌شناسد و به نزدیکی خانه‌هایمان آمده و در کمین نوگلان کم‌سن و سال مدرسه‌ای است، سکندری می‌خوریم اما خط عمیقی که داستان پی می‌گیرد، بحران خانواده در دنیای امروز است. زنی که عنوان مادری را به دوش می‌کشد، ۶ سال قبل، فرزند نوجوان و طفل شیرخواره‌اش را می‌گذارد و می‌گذرد تا تقاص خیانت شوهر به‌خود را بازپس گیرد که چرا مال پدر را به عشق دختر ترجیح داده و حالا بازگشته تا بیش از آنکه مادر باشد، با شکسته‌های روحش به زخم‌های قدیمی سوهان بکشد. رعنا (با بازی لعیا زنگنه) تا آخرین لحظه حضورش در ایران، بیش از آنکه به‌دنبال احیای مادرانه‌های وجودش باشد که نیاز خانواده از هم پاشیده اوست، در پی انتقام از گذشته‌ها و بازیابی هویت خود در وجود همسر سابقش است. پسر و شوهرش، او را از عنوان مادری خلع کرده و به واژه «زنه» در مورد او قناعت می‌کنند. این انتقام تلخ‌تر از عبور گزنده رعنا از زندگی اردلان است اما حکایتی غریب نیست؛ قصه‌ای است که در رگ و پی برخی خانواده‌های امروز جاری شده؛ مادرهایی که دل به‌خودخواهی خود می‌دهند و می‌اندیشند که پی حق خویش راهی دادگاه شده‌اند و خودکار بر تن دادخواست جدایی لغزانده‌اند؛ پدرهایی که پی آرزوهای خود از هویت همسرانشان گذشته‌اند، آنها را هم‌قد خود نمی‌دانند، هر کلامشان، خشی ماندگار به عاطفه سوزان زن همراهشان است و با این توهم از آنها به نام جدایی می‌گذرند که قطعا حق با مرد است. تلنگر به جای نویسنده، کارگردان و بازی‌های جاندار بازیگران حرفه‌ای به جانمان می‌نشیند. سر می‌گردانیم و می‌بینیم چه عجب! یک جا، یک نفر، یک تهیه‌کننده و کارگردان، در این شهر دراندشت که آمار طلاقش مایه شرمندگی است، دلش به حال تاراج خانواده سوخته است.

مادرانه، ما را به دنیای درونی دخترها و پسرهای جوانی می‌برد که هر کدام به داشته‌های دیگری چشم دارند. رها، از مال دنیا بی‌نیاز است. خانه و زندگی‌اش، تمثیلی رؤیایی از زندگی افسانه‌ای است اما آنچه در خیابان به‌دنبالش می‌گردد، عشق است؛ حتی اگر آن را گدایی کند یا فقط به زبان بیاید (به یاد آورید سکانسی را که در خانه فرزاد به مادر او التماس می‌کرد که پسرش را بیابد تا به او بگوید که دوستش دارد).

فرزاد، درست بر عکس رها، در خانه‌ای مملو از عشق و عاطفه زندگی می‌کند. اگر سایه مادر از سر رها کوتاه شده، مادر فرزاد چون سروی سربلند او و خواهرش را زیر پر‌و‌بال مهربانی دارد. اما اینجا هم حکایت نداشتن‌ها، سر فرزند را به سودای سرکشی گداخته است. فرزاد، بی‌پولی مطلق را حداقل از بیستم هر‌ماه به بعد (بنا به ادعای دایی‌اش که جور خانواده او را می‌کشد) چشیده است. در دنیای پر از رنگ و لعاب این روزهای ما، او از جمله جوان‌هایی است که می‌خواهند بدانند چرا سهم آنها از دنیا به اندازه اردلان و اردلان‌ها نیست.او سهم خود را از دنیا می‌خواهد، در مکتب اعتقاد و تدین بزرگ شده اما رفوزه‌ای دیگر پای مکتب مادری است که حاضر است جان دهد و مال حرام به دهان نبرد.

مادرانه را فقط نباید تماشا کرد، باید دل سیر آن را نگاه کرد. باید یکایک آدم‌های این قصه را بارها و بارها از نو خواند. باید سرفصل‌هایی که در مادرانه، گاهی گل درشت هم به‌نظر می‌رسد دوباره گشود؛ سرفصل‌هایی که بنیان جامعه بر آنها استوار است مثل خانواده، پدر و مادر.

مادرانه می‌خواهد بگوید که شاید پدرسالاری مطلق، رسمی ورافتاده و باطل است اما جایگاه پدری آنقدر حرمت دارد که حکم سرسپردگی به آن وظیفه همه ماست تا بارمان کج به منزل نرسد. مادرانه، از عشق‌های سرخورده می‌گوید، از شخصیت‌هایی که زیر پای غرور و حرص له شده‌اند، از زخم‌هایی که مرهم نگذاشته به حال خود رها شده‌اند تا سال‌ها بعد، دمل‌های چرکینی باشند که قادرند نام مقدس مادر را در خانواده‌ای مخدوش کنند.

مادرانه، هر چند از درآمدهای کلانی که از راه حرام انباشته شده می‌گوید و دلزدگی‌هایش اما اصلا نمی‌گوید که وسع روزی بد است. این را می‌شود در کارخانه یخ‌سازی‌ محمد‌جواد (دوست صمیمی اردلان) و آرزوی او برای توسعه کارخانه و لقمه چرب‌تر برای سفره خودش فهمید. خلاصه اینکه، مادرانه، حرف‌هایش را مادرانه زده است.

پدرانه نصیحت کرده است و گاهی هم نیشتری به قلبمان زده که در فلان سکانس، حق فلان شخصیت نیست که این همه تنبیه شود یا تحقیر. این نوشتار، درخواستی است تا دوباره مادرانه‌ها و پدرانه‌های مادرانه را ببینیم. http://hadidnews.com/vdcjaae8.uqetvzsffu.html
نام شما
آدرس ايميل شما

قدوسی
توضیح وگزارش جالبی بود .بنده به عنوان طلبه حوزه علمیه اعتقاد دارم این مجموعه از منظر ترویج فرهنگ دین وسبک زندگی دینی موفق بوده است