واشنگتن باید خود را برای پیشنهاد لغو چشمگیر تحریمها، در ازای هرگونه امتیازی در مسئله هستهای، آماده سازد.
یک عضو موسسه بروکینگز گفت که واشنگتن باید خود را برای پیشنهاد لغو چشمگیر تحریمها، در ازای هرگونه امتیازی در مسئله هستهای، آماده سازد.
به گزارش حدیدنیوز، کمیته فرعی روابط خارجی مجلس نمایندگان امریکا روز ۲۸ خرداد ۱۳۹۲ (۱۸ ژوئن ۲۰۱۳) با برگزاری یک نشست استماع به تحلیل انتخابات ایران پرداخته است.
آنچه در ادامه می آید متن کامل سخنان خانم سوازن مالونی از موسسه بروکینگز در این نشست است. طبیعی است که انتشار متن کامل این سخنان به هیچ وجه به معنی تایید لحن یا محتوای تحلیل های نویسنده نیست.
خانم «الینا راس لِتینِن»، رئیس جلسه و از اعضای محترم کمیسیون فرعی، بابت فرصتی که در اختیار من قرار دادید تا در خصوص انتخابات اخیر در جمهوری اسلامی ایران به بحث و گفتگو بپردازم بسیار سپاسگزارم. بلندپروازیهای هستهای تهران، حمایت از تروریسم، و سرکوب شهروندان کشور، مدتهاست که ایران را در صدر جدول منافع امنیتی امریکا در خاورمیانه و سراسر جهان قرار داده است. انتخاب یک رئیس جمهور جدید هیچ یک از این نگرانیها یا اولویتها را تغییر نمیدهد، اما مبارزات انتخاباتی و نتیجه آن، امکان انجام اقداماتی تازه را در رسیدگی به این مشکلات فراهم میآورد و موفقیت آشکار راهبردهای دنبال شده توسط دولت «اوباما» را بیشتر نشان داده و همچنین بر نیاز به دیپلماسی سنجیده برای استفاده بهینه از هرگونه فرصتی که اکنون پس از اتمام انتخابات، پیش روی جهان قرار گرفته است تأکید میکند.
بسیاری افراد، از جمله «راس لتینن» ، ارتباط فرآیندهای انتخاباتی و نهادها در جمهوری اسلامی را رد کردهاند. با تمام احترامی که برای نظر آنان قائل هستم، باید با این موضوع مخالفت کنم. تفاسیر من بر اساس نتیجه انتخابات نیست، در واقع من مواضع خود را پیش از مشخص شدن نتیجه انتخابات بیان کرده بودم. به نظر من، به عنوان یک مقام آکادمیک، دولتی و اکنون به عنوان یک محقق در مرکز سابان در اندیشکده بروکینگز، و بر اساس سالها تجربه پژوهشی که درباره جمهوری اسلامی داشتهام، انتخابات ایران از اهمیت برخوردار است.
من کاملاً به منطقِ این استدلال، که انتخابات کاملاً نمایشی و بیفایده است، واقف هستم. هر چه باشد، ایران یک تئوکراسی اسلامی است، کشوری که در آن در نهایت رهبر قدرت تصمیمگیری را در اختیار خواهد داشت و انتخابات نیز شدیداً، از آغاز تا پایان، مرحله به مرحله برنامهریزی و مدیریت میشود. اختیارات رئیس جمهور کاملاً محدود میشوند، و ظاهراً هر آن چه که قبلاً موجب غیر قابل پیشبینی شدن انتخابات میشد (نظیر سال ۱۹۹۷، که در آن یک آخوند اصلاحطلب، رقیب پیشتاز خود را که از دید حکومت ارجح بود به چالش کشید) با انتخاب مجدد «محمود احمدینژاد» در سال ۲۰۰۹ به پایان رسید. میلیونها نفر از مردم ایران از سرعت عجیب شمارش آراء و حواشی مشکوک پیروزی نمایشی «احمدینژاد» خشمگین شده و با سر دادن شعار «رأی من کجاست؟» به خیابانها آمدند. خشونتی که برای سرکوب این اعتراضات به کار گرفته شد، و دادگاههای نمایشی و دیگر تاکتیکهای استالینیستی که در پی این وقایع صورت گرفت، ظاهراً نشان داد که نظام ایران، یک استبداد پیش پا افتاده و مبتذل را در پیش گرفته است که در آن فرآیند رأیگیری کاملاً نمایشی است و نتایج آن بیپروا دستکاری میشوند.
با این حال، همانطور که مناظرات انتخاباتی جنجالی و غیرمنتظره و نتیجهای که با پیشبینیهای همه متفاوت بود نیز نشان داد، رد کردن احتمال این که انتخابات ایران صرفاً صحنهآرایی و تظاهر است، برداشتی اشتباه از پویاییهای پیچیده داخلی این کشور است؛ و نادیده گرفتنِ بیربط بودنِ تناقضات طراحی شده درون مقر سیاسی ایران نیز یک اشتباه بود. منظور مرا اشتباه برداشت نکنید؛ منظور من این نیست که انتخابات ایران یک حرکت دموکراتیک حقیقی است؛ جمهوری اسلامی حتی در بهترین دوران خود نیز بسیار با استانداردهای لازم برای برگزاری انتخابات آزاد و عادلانه فاصله داشته است.
با این حال انتخابات (حتی انتخاباتی که در آن به شدت تقلب میشود) نمایانگر نقاطی بحرانی در چرخه حیات نظامهای سیاسی هستند و در ایران مکرراً نظام انقلاب را به جهتهای جدید متمایل ساختهاند. در برخی مواقع، این تغییرات عمدی بودهاند، مانند زمانی که «علی اکبر هاشمی رفسنجانی» در سال ۱۹۸۹، به منظور رهبری کردن بازسازیهای پس از جنگ در کشور، کاملاً بی رقیب زمام امور را در دست گرفت. در مواقع دیگر، تغییرات تا حد زیادی پیشبینی نشده بودهاند، مانند پیدایش جنبش اصلاحطلبی یا حتی خودِ «احمدینژاد» ، که تبدیل شدنش از دستیار رهبر به سپر بلای او، موجب شد به مقر سیاسی ایران ضربه وارد شود.
انقلاب ایران محصول ائتلاف مستحکمی بود که جز مخالفت با شاه، توافق نظر چندانی نداشتند و جمهوری اسلامی در طول تاریخ خود، رقابتی شدید بر سر نفوذ و قدرت را تجربه نموده است. این رقابت به پویاییِ همیشه است، و انتخابات فرصتی برای ناظران خارجی فراهم میکند که شرایط بازی را ارزیابی کنند. برای افراد درون نظام، مبارزات انتخاباتی دریچههایی به روی مدعیان بلندپرواز و جناحهای رقیب میگشاید، تا به واسطه آنها خودشان را برای نفوذ و شکلدهی فضای سیاسی ایران آماده سازند، درست همانند کاری که «خاتمی» و «احمدینژاد» انجام دادند.
انتخابات ایران از این رو مهم است که روزنههایی را فراهم میسازد که کاندیداها از آن طریق عملکرد و گفتمانهای رسمی در خصوص مسألهات پیچیده را به چالش بکشند (همانند کاری که نامزدها در طول مبارزات انتخاباتی این دوره در مورد مسأله هستهای انجام دادند)، روزنامهنگاران از مرزهای سانسورهای دولتی رها شوند، و رأیدهندگانی که گرد هم جمع میشوند خواستار آزادی زندانیان سیاسی، از جمله دو نامزد بازداشت شده پس از انتخابات بحثبرانگیز دوره پیش، گردند. به قول «اکبر گنجی»، یکی از برجستهترین مخالفان ایران، انتخابات (حتی انتخاباتی که کاملاً هماهنگ شده باشد و تنها مجموعهای از گزینههای ناقص را پیش روی رأیدهندگان گذارد) ترمزها را خواهد برید و اتفاقاتی غیر قابل کنترل را رقم خواهد زد.
و از آنجا که میراث انقلاب و مبارزه دیرینه ایران برای حکمرانی، مشارکت مردمی را ناگزیر کرده است، انتخابات این کشور میلیونها نفر از مردم را به شیوههایی که کنترل آن معمولاً دشوار است، بسیج کرده و به جنبوجوش در میآورد؛ حتی اگر پیشگیریها برای سرکوب آنان کاملاً هماهنگ شده و برنامهریزی شده باشد. ما این صحنهها را در سال ۲۰۰۹، زمانی که میلیونها تن از ایرانیان به خیابان آمدند تا خواستار شمارش آراءِ خود شوند، شاهد بودیم؛ چون حتی با وجود این که آنها با محدودیتهای انتخاباتی نظام که بر آنها حاکم است کنار آمده بودند، باز هم در حقشان اجحاف شده بود. این حقیقت که ۷۴ درصد از واجدین شرایط در ایران در رأیگیری روز جمعه حضور به هم رساندند، در صفوفی طولانی به انتظار ماندند و مسلماً بر هراس و ناامیدی که پس از تظاهرات و آشوبهای سال ۲۰۰۹ گریبانگیرشان شده بود، فائق آمدند، نشان میدهد که خود مردم ایران باور دارند که فرآیندها و نهادهای انتخاباتی از اهمیت برخوردار است. نه فداکاریهای آنها و نه خوشحالیشان از نتیجه بدست آمده را نمیتوان نادیده گرفت.
اگر از هشت سال رفتارهای عجیب و احمقانه رئیس جمهور کنونی، «محمود احمدینژاد» هیچ درسی هم نگرفته باشیم، دستِ کم این را آموختهایم که رئیس جمهور ایران نقش مهمی دارد. با وجود عدم مشروعیت انتخاباتی، محدودیتهای سازمانی، و تلاشهای سختکوشانه نظامی که حول دستور الهی ایجاد شده است، باز هم سمت ریاست جمهوری یکی از قدرتهای حقیقی است که توانسته مضامین سیاستهای داخلی و خارجی را شکل دهد. این مقام، اختیارات قابل توجهی در زمینه بودجه ایران، چارچوببندی فعالیتهای سیاسی داخلی، جوّ اجتماعی و فرهنگی، و حتی حساسترین جنبههای سیاستهای امنیتی ایران، اعمال مینماید. هنگامی که «حسن روحانی» در ماه اوت رئیس جمهور گردد، در دورانی به نزدیکی رأس قدرت خواهد رسید که کشور تحت فشارهای خارجی بیسابقهای قرار گرفته و در آستانه تغییر نسلی درون حکومتی است.
برای درک بهتر اهمیت نقش رئیس جمهور ایران، کافی است به سوابق آخرین کسانی که این سمت را در اختیار داشتهاند توجه کنید. «محمد خاتمی» ، رئیس جمهور اصلاحطلب، در طول دو دورهای که رئیس جمهور بود (۱۹۹۷-۲۰۰۵) توانست از برخی از بدترین موارد نقض حقوق بشر در ایران جلوگیری کند و راههایی تازه برای مشارکت و آزادی بیان سیاسی ایجاد نماید. دوران تصدی او، موجب جذب سرمایهگذاریهای خارجی در ایران و تثبیت نرخ ارز شد. او روابط ایران را با بسیاری از کشورهای جهان بهبود بخشید، و حتی به ایجاد تعلیق چند ساله برخی از نگرانکنندهترین جنبههای برنامه هستهای کشور کمک کرد.
به هر شکل که حساب کنیم، اینها را نمیتوان یک موفقیت خالص در نظر گرفت؛ بلندپروازی «خاتمی» برای ایجاد تغییر، اساساً توسط وفاداری ثابتقدمانه او به نظام تئوکراتیک و بسیاری از سیاستهای مشکلساز آن، محدود شده بود و حتی اصلاحات خفیف وی نیز هر بار با مخالفت تندروها متوقف یا خنثی میشد. با این وجود، اینها را با دو دورهای که جانشین وی، «محمود احمدینژاد»، روی کار آمد مقایسه کنید. «احمدینژاد» مسئولیت سرکوب تکنوکراتها و رسانهها را بر عهده داشت، رونق و فزونی درآمدهای نفتی را بر باد داد، و با سخنرانیها و گفتههای افراطی و نفرتانگیز خود، به منزوی شدن کشورش کمک کرد. واضح است که میانهرویهای منقطع «خاتمی»، بیشتر از ستیزهجوییهای بیپروا و تند و شدید «احمدینژاد»، به مردم ایران و به جامعه بینالملل کمک کرده است.
پرسشی که اکنون با آن روبرو هستیم این است که آیا ایرانیان و جهان، با مدیریت «حسن روحانی»، فرد روحانی که قاطعانه بر رقبای محافظهکار خود برتری یافت، شرایط بهتری خواهند داشت یا خیر. نخستین نشانهها کاملاً خوشیمن و مساعد هستند، اما نظام فریبکار ایران و عدم تعادل تندروهای این نظام، به ویژه آنها که در نهادهای امنیتی هستند و رویکرد دیپلماتیک گذشته «روحانی» نسبت به مسئله هستهای را به نقد میکشند، باعث میشود نتوان با قطعیت و یقین در مورد نتیجه انتخابات اظهار نظر کرد.
با این حال هدف از این نشست، تجزیه و تحلیل انتخابات است، و من میخواهم چند دقیقه را به تأکید بر عواملی که دستیابی به این نتیجه را تسهیل کرد (نتیجهای که بسیاری از تحلیلهای پیش از انتخابات را نقض نمود) اختصاص دهم. هنگام بررسی انتخابات، پیروزی «روحانی» بعید به نظر میرسید. گفته میشد که کاندیدای ارجح محافظهکاران، «سعید جلیلی» ، یک بوروکرات مذهبی، خشک و رسمی است که شش سال پیش به عنوان مذاکره کننده ارشد هستهای گماشته شد. صلاحیتهای اصلی «جلیلی» برای این مقام، جانباز یا «شهید زنده» بودن او (چرا که وی یک پای خود را در جنگ با عراق از دست داده است)، جای مُهر بر پیشانی او (از نماز خواندن زیاد)، و خدمات او به آیتالله «علی خامنهای» طی ده سال گذشته بود. درک این که چرا «جلیلی» به عنوان شخص منتخب در نظر گرفته میشد ساده است؛ او اساساً نسخهای بهبود یافته از «احمدینژاد» بود، یک تندرو از نسل جوانتر که به تعهد تمام و کمال به آرمانهای انقلاب افتخار میکرد اما با توجه به صلاحیتهای محدود خود، کاملاً تحت فرمان آیتالله «خامنهای» قرار میگرفت.
در سوی دیگر، «روحانی» حتی با وجود حمایت ضمنی «علی اکبر هاشمی رفسنجانی»، در ابتدا کمترین میزان هیجان را درون ایران برانگیخت و توجهها به او در خارج از کشور حتی از آن هم کمتر بود. چون آخوند بودن در شرایط کنونی در ایران بسیار نامطلوب است، و چون تندروها سوابق عملکرد «روحانی» در زمینه هستهای را پیوسته تحقیر میکردند، آینده روشنی برای کاندیداتوری او تصور نمیشد. علاوه بر این، حتی اگر بر فرض محال مبارزات انتخاباتی او موفقیتآمیز برگزار میشد، تصور میشد که تندروها هیچ تردیدی در انجام دادن هر کاری که باعث خنثی شدن این تهدید بالقوه گردد، به خود راه ندهند.
با وجود این معایب، چندین عامل مهم وجود داشت که موجب کامیابی «روحانی» شد. اول اینکه، او موفق به اداره کمپینی زیرکانه و با تدبیر شد که به وی کمک کرد اعتماد افراد پرنفوذ مقر سیاسی را جلب کند و در عین حال قشر جوان و ناراضی رأیدهندگان را متقاعد سازد که به وی شانس مجددی دهند. «روحانی» هشت سال را صرف تحقیر سیاستهای «احمدینژاد» نموده بود و هنگام صحبت از مسأله هستهای، مکرراً بر هزینههای آن بر اقتصاد ایران و ثبات سیاسی کشور تأکید میکرد. این امر به وضوح با گفتههای دیگر سنتگرایان تشدید شد، چرا که آنها نیز از قبل با «جلیلی» یا دیگر کاندیدای محافظهکار، «محمدباقر قالیباف» ، به پارهای از دلایل از جمله تردید در خصوص قابل اعتماد بودن آنها یا توانایی آنان در مدیریت کشور، مشکل داشتند.
با این حال «روحانی»، برای پیشی گرفتن از محافظهکارانی که با کمک نظام همراه با او به این رقابت راه یافته بودند، باید علاوه بر جوانان ناراضی ایران، اصلاحطلبان را نیز متقاعد میساخت. بدین منظور او تلاش کرد تا از خط قرمزهای حکومت عبور کند، مثلاً با وعده دادن به آزاد کردن زندانیان سیاسی. وی همچنین با اشارهای روشن به «میرحسین موسوی» و «مهدی کروبی»، دو کاندیدای اصلاحطلبی که پس از انتخابات ۲۰۰۹ بازداشت شدند، اظهار داشت که وی تمامی کسانی که تحت حصر خانگی قرار گرفتهاند را آزاد خواهد کرد. او ویدئویی پیرامون زمینه مبارزات انتخاباتی خود در کمک به خروج ایران از شرایط دشوار کنونی، منتشر ساخت. این ویدئو همچنین بر تجربیات وی در طول جنگ با عراق و مذاکرات هستهای تأکید داشت. مبارزات انتخاباتی تهاجمی و انتقادی او، توجه مردم ناراضی ایران را جلب کرد و آنها نهایتاً دور او جمع شدند.
راهبردِ لحظه آخری کمپین او، کنار زدن مرزهای مسأله هستهای بود. «روحانی» با حرارت پیرامون مزیتهای نسبی استراتژیهای خود، در حضور یک خبرنگار تلویزیون دولتی به بحث و مشاجره با رئیس ستاد «جلیلی»، که معاون مذاکره کننده نیز بود پرداخت. در این راستا، او مسئول غافلگیرانهترین و چشمگیرترین تغییر در مبارزات انتخاباتی بود: پیدایش انتقادی شدید و صریح از رویکرد کنونی در قبال مسأله هستهای. این انتقادات در طول یکی از سه مناظره تلویزیونی میان هشت کاندیدای تأیید صلاحیت شده، مطرح شد. در طول یک گفتگوی زنده چهار ساعت و نیمی در تلویزیون دولتی، تبادل نظر در خصوص مسائل کلی سیاست خارجی، به شکلی غیرمنتظره تبدیل به مبارزه و انتقاد شدید با رویکرد هستهای شد. یکی از نامزدها، «علی اکبر ولایتی»، برای شکست خوردن در دست یابی به یک معاهده هستهای، و اجازه دادن به گسترش و افزایش تحریمها علیه ایران، «جلیلی» را مورد سرزنش و انتقاد قرار داد.
بحث و گفتگوی شگفتآوری که در پی اتهامات «ولایتی» شکل گرفت، آگاهی مقامات و حاکمان ایران از آسیبپذیری روزافزون کشور را افشا کرد. این را میشد تنها به عنوان یک مداخله در نظر گرفت، مداخلهای که توسط سرسختترین حامیان حکومت آغاز شد و هدف آن نجات دادن نظام از طریق اعتراف به مخاطرات کنونی و روی آوردن به عملگرایی (به جای خشکاندیشیهای «جلیلی») بود. این رویداد همچنین به منزله اعتراف به مشکلات و سختیهای ناشی از تحریمها بر زندگی مردم ایران بود. تمام این مسائل به سود «روحانی» تمام شد، چرا که ظاهراً میانهرویهای وی در این زمینه، در مقایسه با تمرد و مقاومتی که «جلیلی» و «آیت الله خامنهای» از آن سخن میگفتند، همگامی بیشتری با خواستههای عموم مردم داشت.
«روحانی» علاوه بر مبارزات انتخاباتی زیرکانه خود، از اتحاد بیسابقه میان جنبش اصلاحطلب ایران و جناح میانهرویی که «روحانی» و «رفسنجانی» به آن تعلق دارند، بهره برد. پیشینه تفرقه میان این دو جناح به نخستین سالهای انقلاب باز میگردد. این جدایی و اختلاف پس از سال ۱۹۹۷ که اصلاحطلبان قدرت را در دست گرفتند و «محمد خاتمی» ، پرچمدار اصلاحطلبان، با کسب اکثریت آراء رئیس جمهور شد، تثبیت شد. اصلاحطلبان با ملحق شدن به جناح میانهرو در این انتخابات، سعی کردند راهی برای خروج از انزوای سیاسی که پس از اتمام ریاست جمهوری «خاتمی» به آن گرفتار شده بودند، بیابند. «روحانی» با پیوستن به اصلاحطلبان، شانس بیشتری یافت و کنارهگیری «محمدرضا عارف»، تنها کاندیدای اصلاحطلب تأیید صلاحیت شده، او را قدرتمندتر کرد. در سوی دیگر، گروه محافظهکاران همچنان پراکنده باقی مانده و هرگز به نفع یک نامزد واحد ائتلاف نکردند. اگر محافظهکاران به جای این که آراء خود را میان چهار نامزد پخش کنند، به نفع یک نفر جمعآوری میکردند، میتوانستند انتخابات را حداقل به دور دوم بکشانند و از شور و حرارت اقدامات روحانی بکاهند تا از انتخاب شدنش جلوگیری نمایند.
البته مسلماً موضوعی که به سود «روحانی» تمام شد، نارضایتی و ناخشنودی مردم ایران بود، چرا که آنان شاهد سقوط ارزش واحد پولی خود، بازگشت زندگی توأم با ریاضتی که پس از جنگ ایران-عراق تجربه کرده بودند، و از بین رفتن حقوق و آزادیهای اساسی خود طی هشت سال اخیر بودند. این حقیقت که مردم حتی پس از ناامیدی و فشار خردکنندهای که در انتخابات سال ۲۰۰۹ تجربه کردند، هنوز تمایل داشتند که بار دیگر امیدوار باشند، نقش تعهدی جدی برای تغییرات مسالمتآمیز و اقدامات دموکراتیک را برجستهتر میسازد. مردم این کار را برای جلوگیری از وقوع یک نتیجه بدتر، یعنی انتخاب «سعید جلیلی» ، مذاکره کننده هستهای، که به نظر میرسید شعارها و رویکرد سرسختانه و مقاومتیاش، سختیهایی بیش از هشت سال گذشته را برای مردم به ارمغان بیاورد، انجام دادند.
همه این دلایل میتوانند مشارکت گسترده مردمی در روز انتخابات و پیروزی قاطع «روحانی» را توجیه کنند. با این حال، نمیتوانند این مسئله را توضیح دهند که چرا آیتالله «خامنهای» از فریبکاری و تقلبی که در انتخابات ۲۰۰۹ از آن بهره گرفت، استفاده نکرد و اجازه داد نتیجه به درستی اعلام گردد. برای درک در این موضوع به عقیده من باید به تحلیل مبارزات انتخاباتی، رویههای آن و استقرار دولت بعدی ادامه دهیم.
یک توضیح این امر میتواند این باشد که آیتالله «خامنهای» در محاسباتش اشتباه کرد و زمانی که کاندیداتوری «روحانی» بدون اخطار قبلی چالشبرانگیز شد، خودش را بار دیگر در سایه رویدادهای غیرمنتظره یافت. هر چه باشد، محافظهکاران از سال ۲۰۰۵ تمامی امور ایران را در دست گرفته بودند؛ و بر تمامی نهادهای کشور کنترل داشتند. با زندانی شدن یا تبعید رهبران اصلاحطلب، هیچ کس انتظار نداشت که نیروهای تغییر طلب بتوانند چنین قدرتمند احیا شوند. قطعاً امکان این امر وجود دارد که آیتالله «خامنهای» ، متوجه شده باشد که مبارزات انتخاباتی در جهتی غیرمنتظره در حال حرکت است، اما تصمیم گرفته با عدم مداخله در انتخابات (برعکس سال ۲۰۰۹) از تحمیل تنشهای بیشتر به نظام جلوگیری کند.
با این حال، احتمال دیگری نیز وجود دارد و این احتمال، نگرش و رفتار منعطف و آسانگیرانه عجیب آیتالله «خامنهای» در برابر هزاران نفری که برای آزادی زندانیان سیاسی در گردهماییهایی انتخاباتی «روحانی» شعار سر دادند، و همینطور نامزدهایی که در مناظره زنده تلویزیونی، رویکرد هستهای او را به چالش کشیدند، را بهتر توجیه میکند. آیتالله «خامنهای» حتی تصمیم گرفت در لحظات پایانی، از تمام مردم ایران (حتی کسانی که از جمهوری اسلامی حمایت نمیکنند) درخواست کند که در رأیگیری شرکت کنند، که با توجه به سختگیریهای ایدئولوژیک نظام، چنین موضعی از جانب رهبر بیسابقه بود. بنابراین میتوان این سخاوت و بخشندگی آیتالله «خامنهای» را به عنوان تلاشی عامدانه برای هدایت انتخابات به سمتی که همه انتظارش را داشتند، تفسیر نمود. به جای این که انتخاب «روحانی» را به عنوان تکرار مجدد انتخابات پرشور «خاتمی» در سال ۱۹۹۷ در نظر گرفت، شاید بتوان آن را بازتابی از تغییر ناگهانی آیتالله «روحالله خمینی» در سال ۱۹۸۸ و ۱۹۸۹ دانست: زمانی که او «رفسنجانی» عملگرا را مسئول پایان بخشیدن به جنگ با عراق کرد، و سپس به او کمک کرد تا در انتخابات ریاست جمهوری پیروز شود تا بتواند برنامههای بازسازی پس از جنگ را پیاده سازد. حال نیز همانند آن زمان، رهبر ایران تمایلی به فداکاری بینهایت ندارد. شاید اجازه دادن به پیروز شدن «روحانی» ، شیوهای است که «خامنهای» در پیش گرفته تا یک واسطه را برای بهبود بخشیدن به روابط تیره ایران با جهان و پیدا کردن راهحلی برای مناقشه هستهای، روی کار آورد و کشور را قادر سازد تا صادرات نفتی را احیا و تجارتهای عادی خود را از سر گیرد.
البته این بدین معنا نیست که «روحانی» راه سادهای در پیش دارد. او باید با حمایت تندروها مبارزه کرده و حداقل پشتیبانی ضمنی از جانب رهبر را حفظ نماید. او برای انجام این کار ناچار خواهد بود بر یک دهه رنجش و دلخوری غلبه کند. «روحانی» در دورانی که رهبری مذاکرات هستهای را بر عهده داشت، توانست یگانه امتیاز جدی که جمهوری اسلامی تا به حال به غرب ارائه داده است را اجرا کند: تعلیق چندساله فعالیتهای غنیسازی کشور، که درست پیش از آن که «احمدینژاد» به قدرت رسد پایان یافت.
این حرکت «روحانی» ، خشم بیپایان تندروها، از جمله رهبر، را برانگیخت. آنها این معاهده را پذیرفتند اما تا همین تابستان اخیر، علناً دیپلماسی هستهای «روحانی» را مورد حمله و انتقاد قرار دادند. با این حال، امروز بسیاری از ایرانیان (از جمله بسیاری از افراد درون خود نظام) توانایی وی در دستیابی به یک معامله مناسب با جهان در زمینه برنامه هستهای را قابل تقدیر میدانند. بنابراین انتخاب او نشانگر تغییری تاریخی در رویکرد ایران در قبال جهان است و ممکن است بنبست هستهای این کشور در آینده نزدیک حلوفصل گردد. با این وجود، «روحانی» برای غلبه بر ناسازگاریهای دیرینه میان محافظهکاران و پیشبرد دستور کار خود برای تغییر در فرهنگ سیاسی ماکیاولی داخل ایران، به حمایت تزلزلناپذیر آیتالله «خامنهای» نیاز خواهد داشت، این رهبر در طول ۲۵ سال قدرت خود، این حمایت را تنها در اختیار یک رئیس جمهور قرار داده است: «احمدینژاد»، در دوره اولش.
پیروزی «روحانی» برای جمهوری اسلامی ایران، نمایانگر نقطه عطف مهمی است، البته ابعاد و بردارهای این نقطه دقیقاً مشخص نیست. «روحانی» از بسیاری جهات یک ابزار تصادفی تغییر در ایران است. وابستگیهای سیاسی گذشته او، بیشتر از آن که به چپیهایی که ۱۵ سال پیش جنبش اصلاحات را راهاندازی کردند نزدیک باشد، به محافظهکاران سنتی نزدیک است. «روحانی» یک عملگرای رک و راست است که تجربیات بسیاری در مانور دادن درون نظام مذهبی ایران دارد. او عاقلتر از آن است که همانند «احمدینژاد» در استفاده از قدرت خود زیادهروی کند؛ و او به عنوان یک آخوند، نگرانیهای طبقه مذهبی جمهوری اسلامی را تا حدی تسکین خواهد داد. درست است که او در طول مبارزات انتخاباتی خود، از گفتمانهای اصلاحطلبانه بهره برد، اما قصد ندارد بیش از حد از اصول نظام، که مهمترین آن برتری رهبر است، منحرف شود. در عین حال، تمرکز «روحانی» بر هزینههای اقتصادی سوء مدیریتهای «احمدینژاد» ، هم با طرز فکر سنتگرایان حکومت و هم با خواستههای مردمی که یک دهه سختی و سرکوب را متحمل شدهاند، همخوانی دارد. همه اینها دست به دست هم میدهند تا رئیس جمهور جدید، از حمایتی گستردهتر از هرکس دیگری در تاریخ پس از انقلاب ایران، بهرهمند گردد و این ویژگی میتواند به نجات دادن کشور از انزوا و بحران اقتصادی، به وی کمک کند.
نتیجهگیری نهایی از پیروزی «روحانی» این است که آیتالله «خامنهای» و فرماندهان سپاه در ایران، به عمق بحران موجود در کشور پی بردهاند. این که آنها در تلاش برای دست یافتن به راهحلی برای علل این بحران (بنبست موجود با جامعه بینالملل بر سر مسأله هستهای) ، تا چه حد از خود انعطافپذیری عملی نشان دهند، معمای دیگری است که هنوز از پاسخ آن مطمئن نیستیم، به ویژه که ایران در زمینههای سیاسی همیشه غیر قابل پیشبینی است.
این دوران برای واشنگتن فرصت فوقالعاده ای است. نشانههایی از میانهروی داخلی در ایران میتواند مشوقی برای از میان رفتن ائتلافهای بینالمللی قدرتمند برای اعمال تحریمها علیه این کشور باشد؛ و زمانی که «روحانی» در ماه اوت قدرت را به دست گیرد، با چشماندازی از مشکلات گوناگون هم در مورد مسئله هستهای و هم در دیگر زمینههای نگران کننده برای واشنگتن، به ویژه سوریه و رفتار حکومت با شهروندان خود، روبرو خواهد بود. با این وجود، هر اتفاقی که روی دهد، ما باید از این که روند سیاستهای ایران در جهتی خلاف بینش و تفکر معمول در حرکت است، خرسند و خشنود باشیم. این امر یک علامت خوشیمن است و باید آن را به فال نیک گرفت.
در طول مبارزات انتخاباتی، گزارشهایی منتشر شد مبنی بر این که «علی اکبر صالحی» ، وزیر خارجه ایران، رهبر کشور را متقاعد ساخته است که اجازه دهد طیف گستردهای از اقدامات جدید و ابتکار عملها در قبال واشنگتن به کار گرفته شود. تهران به سرعت این صحبتها را انکار کرد، اما این گزارش احتمال بهبود روابط میان جمهوری اسلامی و ایالات متحده را تا حدی تقویت میسازد.
این اخبار، درست همانند نتیجه انتخابات ریاست جمهوری، حاکی از شدت تغییر روند بازی در مقابله با واشنگتن، حتی در زمانی که محافظهکاران امور ایران را در دست دارند، میباشد. امروز میتوان تقریباً به سادگی فراموش کرد که در اکثر تاریخچه جمهوری اسلامی، حمایت از مذاکره با واشنگتن، به عنوان یک ضربه سیاسی مهلک تفسیر شده است. مثلاً صحبتهایی که در خصوص چگونگی مذاکره با «شیطان بزرگ» هفته گذشته در مناظره انتخاباتی از پیش تعیین نشدهای که در تلویزیون دولتی برگزار شد به میان آمد و در طول مبارزات انتخاباتی این دوره نیز ادامه یافت، ده سال پیش حتی قابل تصور هم نبود؛ حتی در آن زمان نیز گفتگوی علنی در خصوص این که ایران باید با واشنگتن مذاکره کند یا خیر، برای مقامات کشور کاری نادر و خطرناک تلقی میشد.
مخالفان گفتمان با امریکا، افراد کم اهمیتی نیستند، و مهمترین شخص در میان آنان رهبر جمهوری اسلامی، آیتالله «علی خامنهای» است. دیدگاههای افراطی همیشگی او، بازتابدهنده یک بیاعتمادی عمیق نسبت به اهداف امریکا است که حداقل به مدت سه دهه ادامه یافته و احتمالاً نیازمند چیزی فراتر از یک دلجویی ساده برای فرونشاندن خشمش است.
تمامی این تحولات برای واشنگتن خشنودکننده است و نشان از این دارد که راهبرد امریکا، حداقل در این مورد، موفق عمل کرده است. نتیجه انتخابات مهر تأییدی بود بر اینکه هنوز تمایل سیاسی به دست یافتن به یک مصالحه هستهای درون جمهوری اسلامی وجود دارد. با این حال، حتی با وجود یک رئیسجمهور میانهروتر، نمیتوان مسئله هستهای را به آسانی حلوفصل کرد، و حوزههای پراکنده سیاسی ایران هنوز به پیچیدگی قبل است.
تغییر جهت غیرمنتظره در انتخابات از آن چه که گمان میرفت یک صحنهسازی برای انتخاب یکی از منتخبان تحتالحمایه رهبر باشد و موجب بروز مبارزات مردمی در خصوص سیاستهای خارجی ایران و احیای لحظه آخری آشوبهای خیابانی که پس از انتخابات ۲۰۰۹ شاهد آن بودیم گردد، مائل کنونی واشنگتن را حادتر هم کرده است. تا کنون، به نظر میرسد که شرایط کاملاً مناسب باشد، و پیوسته به ما یادآور میگردد که هنوز برای حل و فصل بحران هستهای فرصت وجود دارد.
ایالات متحده برای غلبه بر بدبینی دیرینه (که کاملاً هم ناموجه نیست) تصمیمگیرنده نهایی ایران، باید از خلاقیت و بردباری بیشتر استفاده کند. اولین و مهمترین چیز آن است که سیاستگذاران امریکا باید درک کنند که «روحانی» نیاز دارد به ایرانیان نشان دهد که میتواند پاداشهایی ملموس در قبال پیشنهادات دیپلماتیک از جامعه بینالملل دریافت کند. این بدین معناست که واشنگتن باید خود را برای پیشنهاد لغو چشمگیر تحریمها، در ازای هرگونه امتیازی در مسئله هستهای، آماده سازد. نقش کنگره در این موقعیت بینهایت مهم است؛ اگر واشنگتن از به قدرت رسیدن یک میانهرو حقیقی که از اعتباری واقعی و حمایت آشکار برای هرگونه پیشرفت در مسأله هستهای برخوردار است، با طیف جدیدی از تحریمها استقبال نماید، واکنشی نابخردانه به نخستین اخبار خوبی که پس از سالها از ایران به گوش رسیده، نشان داده است.
سیاستگذاران امریکا همچنین باید بدانند که ممکن است «روحانی» در تلاش برای حل مناقشه هستهای، بدون تشدید بیاعتمادی تندروها، با محدودیتهایی واقعی مواجه گردد. به عبارت دیگر، راه خروج از انزوا و بحران اقتصادی راه خطرناکی است، اما رئیس جمهور جدید ایران، که گاهی اوقات با لقب «شیخ دیپلماسی» از او یاد میشود، احتمالاً بهترین و مناسبترین شخصی است که در این لحظه میتواند در این راه گام بردارد.
از فرصتی که در اختیارم قرار دادید تا در برابر شما حضور یابم سپاسگزارم، و بیصبرانه در انتظار پاسخگویی به پرسشهایتان هستم. http://hadidnews.com/vdcevn8w.jh8wvi9bbj.html