در روز عاشورا چون سپاه دشمن آب را بر امام حسین(ع) و یارانش بستند، تشنگی بر آنها سخت گذشت. کودکان از شدت تشنگی می نالیدند. امام حسین(ع) و حضرت ابوالفضل درصدد تهیه آب با هم وارد میدان جنگ شدندو به سمت فرات حرکت کردند.(شیخ مفید، الارشاد، ج2، ص109؛ الثاقب فی المناقب، ص341)
عباس، همچنان پیشاپیش حسین(ع) حرکت می کرد و میجنگید و به هر سو که حسین (ع) میرفت، او نیز به همان سو میرفت. ( ابوحنیفه دِیْنَوَری، الاخبار الطوال، ص380)
در این هنگام امام حسین (ع) روی سیلبند کنار فرات رفته و به سمت فرات روانه شد و سپاهیان عمر بن سعد از حرکت او جلوگیری کردند، مردی از بنی دارِم گفت:وای بر شما! میان او و آب حائل و مانع شوید و نگذارید او به آب دسترسی پیدا کند.
امام حسین (ع) مرد دارمی را نفرین کرد و گفت:
خداوندا، تشنه اش گردان.
آن مرد [از نفرین امام] خشمگین شد و تیری رها کرد که بر گلوی حضرت اصابت کرد. امام حسین(ع) تیر را بیرون آورد، آن گاه دستهایش را [زیر گلو] گرفت و پر از خون شد و آن را پاشید.
آن گاه گفت :
« خدایا ، به درگاهت شکایت می کنم از آنچه با پسر دختر پیامبرت می کنند ». (طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص450 ـ 449؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج3، ص 407).
آنگاه در حالی که عطش او شدّت یافته بود، به جایگاهش بازگشت. در این حال لشکر دشمن ، عباس (ع) را از هر طرف محاصره کرده و او را از امام حسین (ع) جدا کردند. عباس [که از برادرش جدا شده بود] به تنهایی با آنان جنگید. ( شیخ مفید، الارشاد، ج2، ص 109)
او در حالی که حمله می کرد، این رجز را می خواند:
«سوگند به خدای بزرگ و ارجمند و سوگند راستین به حجون و زمزم؛ سوگند به خدای صاحب حطیم و آستانه مقدّس در [کعبه]؛ امروز در حضور مرد با فضیلت و با کرامت یعنی امام حسین (ع) که دارای افتخارات دیرین است، پیکرم به خون، رنگین خواهد شد». ( ابن اعثم، کتاب الفتوح، ج 5، ص 114؛ خوارزمی، مقتل الحسین ، ج2، ص309)
حضرت عباس در حالی که برای آوردن آب عازم شده بود، این گونه رجز می خواند:
«آن گاه که پرنده مرگ صدا کند، هراسی از مرگ ندارم تا آن که در دریایی از مردان چابک و شتابنده فرو رفته و ناپدید شوم».
«جان من فدای [حسین] برگزیده پاک باد. من عباس هستم و هر بامداد، کارم سقّایی است. آن روز که با شرّ روبرو گردم، از آن نمیهراسم».
آن گاه حمله برد و دشمن را متفرّق کرد. (ابن شهراشوب، مناقب آل ابیطالب، ج4، ص 117؛ مجلسی، بحارالانوار، ج45، ص 40 ـ 41)
در این هنگام زید بن ورقاء جُهَنی، پشت درخت نخلی کمین کرد، حُکَیْم بن طُفَیْل سِنْبِسی نیز او را یاری کرد، حُکَیْم، ضربتی بر دست راست عباس وارد کرد، عباس شمشیر را به دست چپ گرفت و به آنان حمله کرده و این رجز را میخواند:
«به خدا سوگند، اگر دست راست مرا قطع کردید، من پیوسته از دین خود و از امام راستگوی دارای یقین که نوه پیامبر پاک و امین است، دفاع میکنم» .
عباس آن قدر جنگید که بیحال و ناتوان شد. در این زمان حُکَیْم بن طُفَیْل طائی پشت نخلی کمین کرد و ضربتی بر دست چپ او وارد کرد.
عباس این رجز را خواند:
یا نَفْسُ لا تَخْشَ مِنَ الْکُفَّارِ / وَأَبْشِری بِرَحْمَةِ الْجَبَّارِ/ مَعَ النَّبِیِّ السَّیِّدِ الُمخْتارِ / قَدْ قَطَعُوا بِبَغْیِهِمْ یَسارِی/ فَأَصْلِهِمْ یا رَبِّ حَرَّ النَّار
«ای نفس، از کفّار نترس و در کنار پیامبر سرور و برگزیده خدا، تو را به رحمت خدای جبّار مژده باد. آنان با ستمکاری، دست چپ مرا قطع کردند، پروردگارا، آنان را به آتش [دوزخ] وارد کن».
نگاه، مشک را به دندان گرفت، چیزی نگذشت که تیری بر مشک اصابت کرد و آبهای آن فرو ریخت.
تیر دیگری بر سینه مبارکش اصابت کرد و بعضی نوشته اند تیری بر چشم حضرت نشست و مردی از قبیله تمیم با عمود آهنین بر فرق مبارکش زد که از اسب به زمین افتاد.
«وَنادی بِأعْلی صَوْتِهِ:أَدْرِکْنی یا أَخِی» با صدای بلند فریاد زد:برادر مرا دریاب. (ابصار العین، ص 30)
چون امام حسین (ع)، عباس را در کنار فرات بر زمین دید، به سبب کشته شدن عباس به شدّت گریه کرد. ( سید ابن طاووس، الملهوف علی قتلی الطفوف، ص 170)
و فرمود:
الآنَ اِنْکَسَر ظَهْرِی وَ قَلَّتْ حِیلَتی ؛ «اکنون کمرم شکست و رشته تدبیرم گسسته شد».(خوارزمی، مقتل الحسین، ج2، ص 30)
و این اشعار را خواند:
«ای بدترین مردمان، با این کار خود، تجاوز کردید و با دستور پیامبر خدا محمد مخالفت کردید. آیا بهترین پیامبران درباره ما به شما سفارش نکرد؟ آیا ما از نسل پیامبر تأیید شده از جانب خداوند نیستیم؟ مگر نه آن که زهرا مادر من است نه شما؟ آیا [پیامبر خدا] احمد، بهترین مردمان نبود؟ با جنایتی که مرتکب شدید، گرفتار لعنت و خواری شدید، و حرارت آتش افروخته را خواهید چشید».(ابن شهراشوب، مناقب آل ابیطالب، ج4، ص 117؛ مجلسی،، بحارالانوار، ج45، ص 40 ـ 41)
جدا شدن دو دست حضرت عباس از تن، در روایتی از امام سجّاد، مورد تأیید قرار گرفته است.