هیچکس مثل مولانا اشک را ابزار رشد انسان نمیداند. ما مولانا را به طرب و ستایش شادی می شناسیم اما در رباعیات و حتی در مثنوی، مولانا به اشک جایگاه مهمی می بخشد. من معتقدم بهترین بهانه برای گریستن، امام حسین(ع) است که می توانیم زیبایی، عظمت، قدرت و حضور و حکمت خداوند را در وجود آن حضرت ببینیم و اشک بریزیم.
به گزارش حدید نیوز؛ این یک حقیقت عینی است که شعائر عاشورایی با طی کردن راهی پر فراز و نشیب که 1400 سال از عمر آن میگذرد توانسته است خود را تا عصر حاکمیت اتم و فرآوردههای متنوع علمی استمرار ببخشد. با در نظر گرفتن این واقعیت، پیام عاشورا و نهضت حسینی با وجود گیرا بودن نیاز مبرمی به هماهنگی با مقتضیات زمانه دارد. یکی از راهکارهایی که در فرهنگ اسلامی برای ایجاد این هماهنگی ارائه شده نگاه و تفسیر عارفانه از این واقعه عظیم است. در گفت و گویی با دکتر قاسم کاکایی، مولوی پژوه نام آشنای معاصر ابعاد این نگاه را در آثار و افکار مولانا جلالالدین محمد بلخی بیشتر واکاوی میکنیم.
به نظرتان عنصر عشق میتواند چه تأثیری در نگاه عرفانی مولوی به امام حسین(ع) داشته باشد؟
همان طور که میدانید محور تعالیم مولانا، عشق ربوبی و خالی شدن از خویش و پر شدن از خدا است. یعنی فنای فی الله و بقای فی الله مانند نی که از خودش تهی شده و خدا در آن میدمد. تجسم عینی این امر، نگاه مولا امام علی(ع) و خاندان اهل بیت(ع) است. این همان چیزی است که حافظ گفت "که علم عشق در دفتر نباشد". علم عشق نه در دفتر است و نه صرفاً در ذهن بلکه در جان و درون آدمی است و آثار آن باید در بیرون تجلی پیدا کند. اوج تجلی این عشق امیر المؤمنین علی(ع) و خاندان اهل بیت(ع) هستند. برای این که به امام حسین(ع) و دیدگاه مولانا نسبت به ایشان برسیم بایستی از امام علی(ع) شروع کنیم. مولانا در دیوان شمس میفرماید:
در عشق هرآنکه شد فدایی/ نبود به زمین بود سمائی
زیرا که بلای عاشقی را / جانی شرط است کبریایی
بعد میفرماید:
لایق نبود به زخم او را / الا که وجود مرتضائی
یعنی مرتضی(ع) عشق خود به خدا و به پیامبر(ص) را چنان نشان داد که سراسر قرآن از عشق امیرالمؤمنین(ع) پر است و آن نی که اهل آه است و درد امام علی(ع) است:
آه دردت را ندارم محرمی/ چون علی آهی کنم در قعر چاه
چون بجوشد نی بروید از لبش/ نی بنالد رازمن گردد تباه
مولانا در دیوان شمس، درد علی(ع) را که نی است با چاه، خوب بیان میکند و بعد بحث ولایت را در ابیات آخر دفتر ششم مطرح میکند:
گفت هر کو را منم مولا و دوست / ابن عم من علی مولای اوست
بعد بحث ولایت معنوی را مطرح میکند. هیچکس در فارسی و عربی به زیبایی مولانا امام علی(ع) را وصف نکرده است. معتقد است اگر عشق که نماد آن امام علی(ع) است پیدا شد دو کس فرزند عشق است یکی امام حسن(ع) و دیگری امام حسین(ع). در دیوان شمس میگوید:
هرکآتش من دارد او خرقه زمن دارد
زخمی چو حسین هستش جامی چو حسن دارد
و جالب این است که مولانا این را در محیط اهل سنت بیان میکند؛ یعنی از نظر اهل تسنن داستان امام حسن(ع) و امام حسین(ع) واضح است و مولانا با عنایت به این مسئله این قضیه را بیان میکند پس حسین(ع) اوج جریان فدایی شدن در راه حق و شهید شدن است. مولوی در جای دیگر شمر و یزید را به عنوان مظهر خباثت و ملعون بودن معرفی میکند. و با توجه به محیط اهل سنت قونیه این مطالب را بیان میکند. در مرحله بعد مولوی میدان امام حسین(ع) را به میدان شهادت بدل مینماید که رقصی چنین میانه میدانم آرزوست و در این مسیر بزم و رزم را با هم ترکیب میکند در دیوان شمس میگوید:
مشین اینجا تو با اندیشه خویش/ اگر مردی برو آنجا که یار است
حسین کربلایی آب بگذار/ که آب امروز تیغ آبدار است
یعنی این که امام حسین(ع) تشنه حق و تشنه خدا است و آن آب معنوی را به امام حسین(ع) میچشانند هر چند که به صورت ظاهری در این دنیا هم تشنه است. آن آبی که علی اکبر(ع) به امام حسین(ع) عرض کرد که "این جدم است که به من آبی میآشاماند" حسین(ع) تشنه ی همین آب است. خوب این صحنه را چه کسی میتواند بهتر و هنرمندانه تر از مولانا تصویر کند:
او فدایی است هیچ فرقی نیست / پیش او مرگ و نقل یا بودن
کاین شهیدان زمرگ نشکیبند / عاشقانند بر فنا بودن
ششه میگیر و روز عاشورا/ تو نتانی به کربلا بودن
ایشان دست از این جان زمینی شسته است و تمام واجبات و مستحبات ما با یک لحظه کربلا هم عرض نیست. این دیدگاه مولوی نسبت به عشق است و بعد آن غزل مشهور "کجایید ای شهیدان خدایی" که یکی از زیباترین غزلهایی است که در وصف امام حسین(ع) سروده شده است.
اساساً نگاه عارفانه به عاشورا امروزه میتواند چه ضرورتهایی داشته باشد؟
عرض کنم که قطعاً ضرورت دارد. حالا اگر ملاحظه کنید در مجالس و محافل ما برخی مداحان و منبریها آن قدر که از شمر و خولی و یزید و ظلم آنها میگویند از امام حسین(ع) نمیگویند و آن اوج عرفانی و زیبای کربلا را نشان نمیدهند و فقط بعد فاجعه و مصیبت را مطرح میکنند و مسابقهای هم برای اشک گرفتن دارند. داستان داستان صف مقابل کربلا است اما بعد عرفانی یعنی این که امام حسین را نشان دهید و بگویید امام حسین این بود و این را میخواست. الان در سطح بینالمللی چیزی که بیشتر به درد دین میخورد جاذبه بعد عرفانی دین است که به نظرم باید برجسته شود و از طریق امام حسین(ع) و بعد عرفانی ایشان مردم را دعوت به خدا که اصل اصل اصل دین است کرد. من خودم هم تجربه بینالمللی این قضیه را دارم در دعوت به دین خدا و دین اسلام از طریق امام حسین(ع) هم این که در داخل دیدهام جوانان از این بعد بیشتر جذب اصل دین میشوند.
آیا مولوی در مثنوی معنوی نقدی از عزاداری شیعیان بر امام حسین(ع) نکرده است؟
چرا در قسمی از مثنوی به عزاداری اهل حلب نقدی میکند که:
گرد آید مرد و زن جمعی عظیم/ ماتم آن خاندان دارد مقیم
شاعری میآید و علت عزاداری را میپرسد و پس از خبردار شدن از علت عزاداری میگوید چقدر خبرها به شما دیر میرسد که الان دارید عزاداری میکنید بهتر است که برای خودتان عزاداری کنید
این بحثی که مولوی در مثنوی مطرح می کند آیا به تعطیلی شعائر دینی نمیانجامد؟
این درست است اما مولوی بعد صحبتش این است که:
روح سلطانی ز زندانی بجست/ جامه چه درانیم و چون خاییم دست
یعنی آیا کربلا یک مصیبت و فاجعه بود یا یک پیروزی و عظمت. خوب اگر ما بتوانیم این پیروزی و عظمت را تصویر کنیم آن وقت:
چون که ایشان خسرو دین بودهاند/ وقت شادی شد چو بشکستند بند
سوی شاذروان دولت تاختند/ کنده و زنجیر را انداختند
یعنی این که شهادت امام حسین (ع) پیروزی است این همان گفته حضرت زینب(س) است زمانی که ابن زیاد به حضرت زینب گفت: خدا با شما چه کرد؟ الان چگونه میبینی؟ و آن حضرت فرمود: ما رأیت الا جمیلا یعنی به غیر از زیبایی ندیدم. اگر بتوانیم زیبایی کربلا را ترسیم کنیم این با گریه برای امام حسین و مسئله شعائر الهی منافات ندارد منتها باید با آگاهی سینه بزنیم. ما قبل از انقلاب هم با بعد حماسی و زیر بار ستم زندگی نکردن سینه میزدیم. کربلا چهار بعد دارد که هر سه را باید با هم زنده نگاه داریم. بنده در کتاب "گلبانگ سربلندی" که توسط انتشارات حکمت منتشر شده است مفصل این را بیان کردم و بعد در بحث اشک و دلیل اشک ریختن برای امام حسین(ع) ده وجه ذکر کردم. صرف این که برای یک عده فاجعه به وجود آمد کافی نیست. باید عظمت فاجعه را نشان دهیم. من در همانجا گفتهام که هیچکس مثل مولانا اشک را ابزار رشد انسان نمیداند. یعنی ما مولانا را به طرب شناختیم اما در رباعیات مولانا اشک جایگاه مهمی دارد در مثنوی هم همین طور است. و من معتقدم بهترین بهانه برای گریستن امام حسین(ع) است که ما زیبایی، عظمت، قدرت و خدا را ببینیم و اشک بریزیم:
چون خدا خواهد که مان یاری کند/ میل ما را جانب زاری کند
ای خنک چشمی که آن گریان او است/ ای همایون دل که آن بریان اوست
آخر هر گریه آخر خنده ای است/ مرد آخربین مبارک بندهای است