به گزارش حدید نیوز؛ قدرتهایی که «خودشان سوریه را به هم ریختند» در نیویورک جمع میشوند تا مشکل «سوریهی بههمریخته» را حل کنند(!)، جالبتر اینکه در جلساتشان اختلاف نظر هم زیاد است! معنای سادهاش این میشود که بر سر «دخالت» در امور کشوری که مردمش باید برای آن تصمیم میگرفتند هیچ اختلاف نظری نبود اما بر سر نحوهی «پایان دادن به دخالتها» اختلاف نظرهای جدی وجود دارد!
چون دوست، دشمن است!
دقت کنیم از قدرتهایی حرف میزنیم که نهتنها هنوز نمیدانند سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بزرگترین دشمن داعش و جبهه النصره، و نجیبترین نیروی ضد تروریستیِ چهار سال گذشته در سوریه بوده است؛ بلکه به عمّال منطقهای خود اجازه میدهند نام این مجموعه را در زمره گروههای تروریستی حاضر در سوریه قرار دهند! یعنی تحت مدیریت آمریکا، حتی بر سر اینکه دوست و دشمن چه کسی است؛ چه کسی «معارض دولت» است، چه کسی «تروریست» است و کدام نیرو عملاً نقش «مقابله مؤثر با تروریستها» را بازی کرده و میکند هیچ تفاهمی وجود ندارد! چنین مجموعهی ناکارآمدی از قدرتها ضمناً میخواهند ادعا کنند که «لیاقت» دارند بجای مردم سوریه هم تصمیم بگیرند!
وقتی «نبودن اسد» شفا میدهد!
صحبت از قدرتهایی است که فقط و فقط میدانند که میخواهند «اسد نباشد» اما مطلقاً نمیدانند خلأ قدرت ناشی از نبود اسد را چه گروهی قرار است پر کند؟ جبهه النصره؟ داعش؟ کردها؟ شورشیهای جداشده از ارتش سوریه؟ نظامیان وفادار به اسد؟... با قدرتهایی مواجهیم که حتی اگر به آنها گفته شود «رفتن اسد» عملاً سبب تجزیه سوریه میشود و در این منطقه از دنیا دیگر با هیچ دولتی طرف حساب نخواهند بود و کابوسِ «سرزمین بی دولت» واقعیت پیدا میکند و تروریستهای بینالمللی صاحب یک «بهشت کمنظیر» میشوند؛ باز این توان را ندارند که بر تنفر کور خود از خاندان اسد غلبه کنند و رئالیست باشند و واقعیتها را ببینند.
قدرتهایی که دهههاست کینهی خانواده اسد را دقیقاً به خاطر حمایت آنها از مقاومت لبنان و ایران (در زمان جنگ تحمیلی) در دل انباشته کردهاند و نمیتوانند متوجه شوند که اگر سوریه به «سرزمین بی دولت» تبدیل شود اروپا هرگز نخواهد توانست بحران مهاجران و آوارگان را کنترل کند.
راستی کسانی که حکومتهای ضد حقوق بشری مثل سعودی، یمن و بحرین را موردحمایت قرار میدهند و مدتها نیز حامی دیکتاتوریِ «مبارک» در مصر و استبدادِ «بن علی» در تونس بودند چرا نمیتوانند حضور اسد را تحمل کنند؟ مگر به اسد اتهامی جز نقض حقوق بشر وارد شده است؟! چرا در این نقطه از جهان به خاطر ممانعت از شکلگیری سرزمین بی دولت و ساختهشدنِ «بهشت تبهکاران» هم که شده نمیتوانند با اسد کنار بیایند؟ آیا نباید به این نتیجه برسیم که دقیقاً مثل دوران جنگ تحمیلی، «ریال عربستان» و «منافع اسرائیل» است که عقل و تدبیر قدرتها را متأثر و زایل کرده است؟
پ.ک.ک به امان خدا!
اینکه «ادعاها» چقدر فزاینده است مهم نیست، مهم این است که قدرتها مثلاً برای «تعامل با کردهای مرتبط با پ.ک.ک» - که عملاً کنترل نوار شمالی سوریه را به دست گرفتهاند و بهطور همزمان با اسد و با مخالفین اسد مخالفاند(!) - هیچ برنامه مشخصی ندارند. یعنی آمریکا حتی در قبال جریاناتی که در مقطع کنونی بیشترین انگیزه را برای «تجزیه» خاک سوریه دارند استراتژی مؤثری ندارد. راستی نباید از خودمان بپرسیم «ابرقدرت بودن» و «حق وتو داشتن» و کر کردن گوش دنیا با ادعای توانایی و مدیریت چه فایدهای برای این منطقه داشته است؟!
مخفی کردن بیعرضگی پشت نسخههای بدخط و مبهم!
بگذارید فکاهیترین بخش قضیه را هم ببینیم. ابرقدرتهای مداخلهگر در امور سوریه نهتنها نمیتوانند دربارهی «پس از اسد» به نتیجه برسند، بلکه کنفرانسهای اخیر در وین و نیویورک به خوبی نشان داد که این قدرتها حتی نمیدانند «چطور» باید به مسئلهی پس از اسد «بپردازند!» یعنی گرفتن نتیجه که هیچ، حتی بر سر «نحوهی طرح کردن مسئله» نیز تفاهمی وجود ندارد. این افتضاح و ناکارآمدی قدرتها به جایی رسیده است که مثلاً به عنوان راهکار، به «برگزاری یک انتخابات آزاد، عادلانه و زیر نظارت بینالمللی» اشاره میشود اما جرئت نمیکنند تصریح کنند که این انتخابات، دقیقاً «چه نوع انتخاباتی» خواهد بود! یعنی چنان بیبرنامه دور هم جمع میشوند و چنان سردرگم از سر میز مذاکره بلند میشوند که حتی نمیتوانند تصریح کنند که منظور از انتخابات، انتخابات ریاست جمهوری است یا همهپرسی قانون اساسی یا چیز دیگر!... چنین مجموعهی ناتوان و خودفریبی از قدرتهای مداخلهگر جهانی که صرفاً با بیانیه و کاغذبازی مشغول «ظاهرسازی» شدهاند به چه شکلِ دیگری باید نشان دهند که صلاحیت «نسخهپیچی» خود را از دست دادهاند و دیگر نمیتوانند مدعی مدیریت و رهبری جهان باشند؟
این روزها مردم دنیا با کمال تحیر و تأسف شاهد قدرتهای بزرگی هستند که با وجود در اختیار داشتن تمام ابزارهای مادی و حقوقی لازم - از نیروهای نظامی افسانهای گرفته تا حق وتو - چنان بیعرضهاند که حتی نمیتوانند گروهی چند هزارنفره مثل داعش را ریشهکن کنند؛ و از طرف دیگر چنان بیوجداناند که بیعرضگیها و «برنامه نداشتنهای خود» را به چشم یک فرصت برای آزمودنِ نظریههای سیاست بینالملل نگاه میکنند و خاورمیانهی امروز را به یک آزمایشگاه بینظیر برای ارزیابیِ «قدرتِ تبیینکنندگیِ نظریههای سیاست بینالملل» تبدیل کردهاند! خاورمیانهای که بخش مداخلهگرِ جهانی به همه چیزش توجه دارد جز نابود شدن آینده جوانها و ریخته شدن خون ملتهای مظلومش.