حسن رحیمپور ازغدی اردیبهشتماه ۹۰ در هیئت تخصصی «مفهومشناسی و مبانی نظری تروریسم» همایش بینالمللی «ائتلاف جهانی علیه تروریسم برای صلح عادلانه» در بحثی کارشناسی به بررسی مبانی نظری تروریسم پرداخت.
رحیمپور ازغدی در این سخنرانی، به بررسی مبانی نظری تروریسم پرداخته است که به نظر میرسد با توجه به شرایط خاص منطقه و ایجاد زمینه برای بازسازی سازمانهای تروریستی انتشار آن خالی از لطف نباشد.
بسم الله الرحمن الرحیم
۱. امروز، بیش از هر وقت دیگر، به تعریفی دقیق از «تروریسم» نیازمندیم؛ چون درست در لحظهای که ما و شما درباره تروریسم گفتوگو میکنیم، هزاران هزار جوان مسلمان در زندانهایی که مستقیم یا با واسطه، متعلق به ارتشهای اشغالگر آمریکا، ناتو و «صهیونیسم» است، با برچسب «تروریسم»، شکنجه میشوند و زنان و مردان جوان مسلمان، به دست رژیمهای دیکتاتور، سکولار و دستنشانده از مراکش تا اردن، بحرین، یمن و سایر حکومتهای دستنشانده، به نام «تروریست» و به جرم مبارزه با استبداد و امپریالیسم، شکنجه میشوند. همچنین گروههایی که ارتشهای اشغالگر غربی در عراق، افغانستان، پاکستان، لبنان، سوریه و... سازماندهی کردهاند، همزمان مشغول ترور مردم بیگناه در کوچه و خیابان هستند و این ترورها را به نام «اسلام» مینویسند.
مدتی پیش، وقتی رسانههای غربی به طور ناگهانی اعلام کردند اسامه بنلادن را در پاکستان کشتند، به پروژهای فکر کردم که غرب از سپتامبر ۲۰۰۱ آغاز کرد و در ظرف یک دهه تا امروز، میلیونها انسان را به خاک و خون کشید. در دههٔ گذشته، شاهد سناریویی تروریستی و وحشیانه علیه اسلام و مسلمین بودیم. ترور «اسلام» و ارعاب «مسلمین»، هدف پروژه ۱۱ سپتامبر تا امروز بوده است.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، خطر ریزش و فروپاشی رژیمهای دیکتاتور، سکولار و دستنشاندهٔ غرب در جهان اسلام، از شمال آفریقا تا خلیج فارس و از شرق آسیا تا آسیای میانه به وجود آمد و احتمال برافروختن انقلابهای اسلامی زنجیرهای پدیدار شد؛ انقلابهایی به نام خدا، نه با رویکرد سوسیالیستی، نه لیبرالیستی و نه ارتجاع مذهبی.
وقتی خطر این انقلابها جدی شد، پس از فروپاشی کمونیسم، «اسلام» را به مثابه راه رهایی ملّتها، رقیب و آلترناتیو اصلی غرب شناختند؛ پس باید آن را هم سرکوب و هم بدنام میکردند.
دو ساختمان در نیویورک به طرز مشکوکی منفجر میشود. هیچ دادگاهی تشکیل نشده و هیچ سندی ارائه نمیدهند. همچنین تا امروز، به هیچ کمیتهٔ حقیقتیاب مستقل و بیطرفی، اجازه تحقیق دربارهٔ این مسئله را نمیدهند. ناگهان اعلام میکنند عامل این انفجارها، شخصی مسلمان بوده که در افغانستان مخفی شده است.
گروهی که غرب و متحدان عرب آن، علیه ارتش شوروی در افغانستان سازماندهی و تجهیز کرده و تا چندی پیش «مسلمانانی خوب» بودند، ناگهان به «مسلمانان بد»، تبدیل میشوند و نمایندهٔ اصلی اسلام در سراسر جهان اعلام و معرفی میشوند!! آنان را نماینده و سخنگوی اصلی اسلام در جهان تعریف کردند و هرگز معلوم نشد که انفجارهای نیویورک چگونه انجام شد و بنلادن، چه وقت و چگونه کشته شد! و آیا کشته شد یا مرد و یا هیچ کدام؟ به تازگی یا چند سال پیش؟ ابتدا و انتهای پروژهٔ ۱۱ سپتامبر، کاملاً مشکوک و مبهم است. نه ابتدا و نه انتهای آن، هرگز شفاف نشده و نخواهد شد. صورت مسئله در رسانههای غرب و در سطح جهان، تغییر یافت؛ در ازای دو ساختمان، دو کشور اسلامی را بمباران و اشغال کردند، میلیونها مسلمان را آواره کردند و صدها هزار نفر را کشتند. همچنین دهها هزار زن و مرد مسلمان را زندانی و شکنجه کرده و به آنان تجاوز کردند. غارت منابع ملی و ساختن پایگاههای دائمی نظامی را در کشورهای اسلامی، تشدید کردند، بمبارانهای رسمی مردم در مرزهای افغانستان و پاکستان و عراق، همه روزه شد. انفجارهای تروریستی را علیه مردم بیگناه در کوچه و خیابان برای سالها و سالها آغاز کردند. کل صورت مسئله را به مسئلهٔ یک گروه و یک شخص تبدیل کرده و فریب رسانهای بزرگ آغاز شد تا آدمیان نپرسند چه اتفاقاتی در کشورهای اسلامی میافتد؟
به اسلام، اهانت میکنند، قرآن میسوزانند، از پیامبر اسلام (ص) کاریکاتور میکشند و همه به نام آزادی بیان!! صورت میگیرد. دهها هزار مسلمان، شکنجه و تیرباران میشوند، حجاب زنان مسلمان اروپایی را ممنوع اعلام میکنند. تا ده سال بعد، نه بنلادن در افغانستان پیدا میشود و نه پس از ده سال، طالبان و القاعده، ضعیف میشوند، اما اشغالگران هر روز و همچنان آدم میکشند.
ناگهان اعلام میکنند به روشی تروریستی، توانستیم بنلادن را در پاکستان بکشیم و سر تروریسم را زدیم؛ ولی باید به اطلاع مسلمانان برسانیم که بدنه قویتر شده و سرهای دیگری نیز دارد! بنابراین قتل، غارت، اشغال و شکنجه همچنان ادامه خواهد یافت.
شکنجهگر یا پلیس بد میگوید: «همهٔ مسلمانان تروریستاند»؛ اما پلیس خوب میگوید: «نه، همهٔ مسلمانان تروریست نیستند؛ ولی همهٔ تروریستها مسلماناند. پس بین مسلمانها نیز آدمهای خوب پیدا میشود». سپس معیاری برای آزمودن و تشخیص مسلمان خوب از مسلمان بد اعلام میکنند: ما کشورهایشان را اشغال کرده، به ناموسشان تجاوز میکنیم و منابع ملی آنان را به غارت میبریم. اگر تسلیم شدند، استثنائاً «مسلمان خوب» هستند؛ و اگر نه طبق قاعده، «تروریست» هستند.
رژیمهای دیکتاتور و سکولار وابسته به غرب در مصر، تونس، بحرین، یمن، اردن، مراکش و بعضی دیگر از کشورها در آسیای میانه و خاورمیانه و شمال آفریقا، مشغول شکنجهٔ مردم و جوانان مسلمان هستند؛ اما همچنان اسلام، «تروریسم» است.
مسلمانان را از شمال آفریقا تا شرق آسیا، از آسیای میانه تا بالکان، بکشید و شکنجه و غارت کنید و در همان حال، آنان را «تروریست» بنامید تا نه تنها تسلیم شوند، بلکه شرمنده نیز باشند و فکر «مقاومت» را به سر راه ندهند، حتی «حکم جهاد» را از قاموس خود، حذف کنند؛ جهادی که برای مهار خشونت، استبداد و امپریالیسم آمده است، باید فلج شود و جهاد قلابی برای مسلمانکشی باید احیاء گردد!!
«بنیادگرایی» و «تروریسم» را برای شرمندهسازی حریفان سیاسی در سراسر جهان، به برچسب سیاسی تبدیل میکنند، نوعی پیشداوری ایدئولوژیک و تبلیغاتی برای نشنیدن استدلال و سخنان مسلمانانی که بیش از یک قرن است تحت اشغال، استعمار و استبدادهای وابسته به غرب میباشند.
از ۱۱ سپتامبر تا ترور بنلادن، پروژهای را آغاز کردند که به نام آن، میلیونها مسلمان، تا کنون به اشکال گوناگون ترور شدهاند.
اگر همین امروز، از «تروریسم»، تعریفی دقیق، کالبدشناسانه و مینیاتوری ارائه نکنیم، دستمان از جنبه «سیاسی»، باز است؛ اما از نظر «حقوقی»، بسته خواهد بود. اگر تروریسم را زیر میکروسکوپ بگذاریم، رسانههای غرب، همواره تروریسم را به گونهای معنا میکنند که طرف مخالف آنان، در هر حال، «تروریست» از آب درآید. هدف آنان ارعاب مخالفان، سرکوب مقاومتها و منفعلسازی و شرمندهکردن ملتهایی است که تحت اشغال قرار دارند؛ هر کس «مقاومت» کند، «تروریست» است.
این شیوهای تروریستی در تعریف «تروریسم» است. تروریسم را چگونه تعریف کنیم که نتوانند آن را از نظر حقوقی، تفسیر به رأی کنند و بتوان آن را در هر دادگاه بیطرف، ردیابی، افشاگری و مجازات کرد. امروز، کدام دادگاه بیطرف در روابط بینالملل وجود دارد؟ دادگاه لاهه؟! این دادگاه فقط برای حاکمان یا دیکتاتورهایی طراحی شده که تاریخ مصرفشان برای غرب گذشته است و یا در برابر ارباب سابق، سرکشی کنند و در غیر این صورت، برای تهدیدهای جدید و مخالفان غرب به کار میرود. دادگاه لاهه، هنگامی «دادگاه» میشود که جورج بوش، تونی بلر و سران صهیونیسم را به اتهام جنایات جنگی و به دلیل قتل عام میلیونها مسلمان در افغانستان، عراق، فلسطین و لبنان به محاکمه بکشاند.
اگر تروریسم را «ارعاب و کشتار افراد بیگناه به روش ناجوانمردانه» بدانیم، تعریف ما شامل دو قید خواهد بود، خواهش میکنم به این دو قید، توجه کنید: «ارعاب و کشتار افراد بیگناه» به روش «ناجوانمردانه».
قید اول این است که قربانیان آن با هیچ توجیه قانونی، مستحق مرگ یا وحشت نبودند و قید دوم آنکه روش ارعاب و کشتار، «ناجوانمردانه» بوده است. اگر تروریسم، این است، هر مسلمانی میداند که این عناوین در شریعت اسلام، همواره جزء محرمات بوده است. قتل نفس و ارعاب مردم و روش غیراخلاقی در مبارزه، سه حرام شرعی و خط قرمز در سنت اسلامی و قرآنی و در مکتب اهلبیت پیامبر (ص) است.
۲. روابط کنونی حاکم بر جهان در عرصهٔ بینالملل، «تروریستپرور» است. تروریسم دولتی، شیوه اشغالگران است و بدین وسیله فرهنگ «ترور» را جهانی کردهاند. «تروریسم دولتی»، منشأ «تروریسم ضد دولتی» میشود. تروریسم امپریالیستی اشغالگرانه آمریکا، ناتو و اسرائیل در جهان، بسترسازی برای «تروریسم بینالملل» بوده است. قوانین بینالملل و قطعنامهها و ترکیب شورای امنیت را یک طرفه، ناقص و غیرمنصفانه بستهاند و به همین شیوه نیز اجرا میکنند. توزیع قدرت در نهادهای بینالمللی، ناعادلانه، جانبدارانه و تروریستپرور است.
وقتی توزیع قدرت، غیرمنصفانه باشد، روشهای مقاومت علیه «قدرت» به سوی خشونت، تمایل پیدا میکند و قدرت، «ضد قدرت» را میپروراند.
تا وقتی آمریکا و ناتو هر زمانی و به هر سرزمینی که بخواهند هجوم میآورند، تا وقتی مسلمانان از چچن و کشمیر تا بالکان و بوسنی تحت ستم و تحقیراند، تا وقتی رژیمهای وابسته به غرب، مشغول دیکتاتوری و شکنجه جوانان مسلمان هستند، نبرد و مبارزه، ادامه خواهد یافت؛ هر چند نامش را «تروریسم» بگذارید. هیچ کس به سبب یک نام، از حق خود دست نمیکشد. در این میان، تنها تروریستهای واقعی هستند که سوءاستفاده میکنند و سوار بر موج خون و خشونت به پیش میروند؛ بمباران دائم مردم پاکستان و افغانستان، شکنجه نهادینهشده صهیونیستها علیه فلسطینیها، جنگهای تجاوزگرانهٔ شش دههٔ گذشته علیه لبنان و مصر و سوریه و اردن توسط صهیونیستها و ارتشهای غربی، اشغال و کشتار و غارت و شکنجه در عراق و افغانستان و آنچه ارتشهای غربی در لیبی و سپس سوریه انجام میدهند و همچنین بمبگذاریهای خیابانی در عراق و پاکستان علیه مردم بیگناه که تا قبل از این هرگز سابقه نداشته است.
مردم شیعه و سنی در عراق و افغانستان، بیش از هزار سال است که در کنار یکدیگر زندگی میکنند؛ ولی تنها ده سال است که در مساجد و حسینیهها بمب منفجر میشود؛ دقیقاً از تاریخی که ارتشهای غربی وارد عراق و افغانستان شدهاند. در هزار و اندی سال گذشته، مگر ما شیعه و سنی نداشتیم؟ مردم مسلمان هزار سال است که در کنار یکدیگر زیستهاند؛ ولی ناگهان بمبگذاریهای تروریستی در کوچه و خیابان و بازار آغاز شد.
نظام بینالملل و بافت شورای امنیت نیز بر بنیان ارعاب و تروریسم بنا شده است. وقتی «حقّ وتو» را به دارندگان سلاح کشتار جمعی و بمب اتم میدهند، همه باید بفهمیم که «فرهنگ ترور» بر جهان، حاکم است؛ یعنی هر کشوری که قدرت کشتار بیشتر دارد، در یک طرف و بقیه، همهٔ ملّتها و دولتهای جهان در طرف دیگر ترازو قرار میگیرند.
مگر «فرهنگ ترور» چیست؟ توزیع قدرت جهانی، نه براساس دموکراسی جهانی، بلکه بر اساس مالکیت بمب اتم؛ این همان فرهنگ ترور است.
۳. فرهنگ سیاسی مدرن غرب، نوعی «بنیادگرایی ماتریالیستی تروریستپرور» است. فرهنگ سیاسی مدرن غرب، ارزشهای سکولار، از اساس، خشونتساز است؛ و روشهای غیراخلاقی را در سیاست، موجّه کرده است. به نقطهٔ آغاز سیاست مدرن در غرب باز گردیم، به لحظهای که سیاست و قدرت، «سکولاریزه» و دنیوی شد. به کلمات امثال «ماکیاولی» و «هابز»، پدران فلسفهٔ سیاسی سکولار و مدرن، توجه کنید که چه طنین وحشیانه و خشنی دارد. یکی، از مناسبات سیاسی و انسان، «قداستزدایی» کرد و دیگری، انسان را ذاتاً گرگ انسان نامید. این، آغاز فرهنگ ترور در عصر مدرن و آغاز تئوریزه شدن «خشونت در سیاست» است. شعارهایی از این قبیل که «سیاست بینالملل، علم است و از اخلاق، جداست یا سیاست از شریعت الاهی جداست»، نطفهٔ تروریسم را بست.
«تروریسم مدرن»، روزی متولد شد که ماکیاولی در کتاب شهریار نوشت: «طریق عمل سیاسی بیش از دو راه ندارد: یکی، رفتار منطبق با قوانین و اخلاق که ویژهٔ انسان است؛ ولی موفق و کارآمد نیست و شهریاران جهان را به هدف نمیرساند و دیگری، از راه اعمال زور و ترس که طریق حیوانی است؛ ولی چون شهریاران را به هدف میرساند، باید آن را برگزید».
ماکیاولی میگوید: «همه میدانند که چه نیکوست صاحبان قدرت در جهان، صادق در گفتار و درستکردار در رفتار و وفادار به پیمانها باشند، ولی با این شیوهها نمیتوان به قدرت رسید و در قدرت ماند. قدرتهای اصلی در اختیار کسانی میماند که با نیرنگ و دروغ پیروز شوند. به خصوص، در تغییردادن حالت و قیافه برای ریاکاری و سخنگفتن در مذمّت کاری که میکنند، باید مهارت کافی داشته باشند.»
همچنین او به صاحبان قدرت و رسانه در غرب آموخت که علیه تروریسم و به نفع صلح و به نفع دموکراسی و آزادی شعار دهند و در همان حال، «تروریسم» را در دنیا رایج و نیز دموکراسیهای مردمی را سرکوب کنند.
ماکیاولی میگوید: «پادشاه مآلاندیش میداند که هیچ پادشاهی برای بدقولی خود ضرر نکرده است. شهریاران جهان نباید بر سر قول و عهدها بمانند، بلکه باید ترس را چنان عاقلانه مستقر کرده که بتوانند ملّتها را کنترل کنند. با ترس میتوان بر بشریت حکومت کرد، نه با محبّت».
فرهنگ «سیاست مدرن» در غرب، فرهنگ «تروریستپرور» است، این فرهنگ بود که بمب هستهای و شیمیایی و میکروبی منفجر کرد. در جهان به اصطلاح مدرن، التهاب و بیثباتی و ناامنی بهطرز بیسابقهای در تاریخ بشر، نهادینه شده است. هر لحظه امکان دارد بمبی در گوشهای از دنیا منفجر شود یا هر شبی ممکن است هواپیماها و تانکهای اشغالگران وارد خانهٔ شما شوند.
هم «قتل و ارعاب بیگناهان» و هم «روشهای ناجوانمردانه» که دو قید «تروریسم» بوده، تحقق یافته است. به جای آنکه به دنبال جوجهتروریستها بگردید، در پی «پدران تروریسم» باشید.
تبعیض در مواجهه با جنبشهای کنونی مردم مسلمان در شمال آفریقا و خاورمیانه را بنگرید. در سوریه، ناگهان غرب، طرفدار حقوق مردم میشود. در مصر، تونس، اردن، بحرین، یمن، مراکش و الجزایر، غرب در کنار حکومتها و علیه مردم است، اما در لیبی، وارد عملیات نظامی میشود. این در حالی است که حکومت لیبی سالهاست که دیگر انقلابی نیست و مواضع ضد غربی ندارد. تسلیم شده و حتی حاضر شده بود که اسرائیل را به رسمیت بشناسد، ولی در بحرین و یمن، غرب به نفع حکومت و علیه مردم، به دستنشاندهٔ خود در رژیم آلسعود و رژیم بحرین، دستور جنگ و حتی اشغال نظامی میدهد. این تجسم ماکیاولیسم و دامن زدن به خشونت در غرب آسیای اسلامی (خاورمیانه) است.
در فلسفهٔ سیاسی دنیامحور و غیراخلاقی «مدرن»، اصالت با جنگ است؛ زیرا جنگ آنان را به قدرت و ثروت میرساند. «صلح» صرفاً، فاصلهٔ بین دو جنگ است و در اساس، چیزی بیش از آتشبسی موقت برای تجدید قوا و سپس جنگ و اشغالی دیگر نیست. اگر یک گام به عقب باز گردیم، به بنیاد هستیشناختی و فلسفی ترور میرسیم.
۴. «انسانشناسی مادی» و «هستیشناسی سکولار»، خشونتپرور و ذاتاً تروریستی است. وقتی جهان هستی، فاقد مبدأ و معاد الاهی و بی سر و ته دانسته شود، انسان، «بلاتکلیف» شده و زندگی او بیمعنا و عبث خواهد بود. وقتی زندگی فاقد «معنویت» شود، اخلاق، عدالت و حقوق بشر صرفاً الفاظی تبلیغاتی میشوند؛ برخورد ابزاری با کلمات.
در «انسانشناسی سکولار»، مسئولیت الاهی و روح الاهی انسان بیمعنا میشود. «اخلاق»، نسبی، شخصی و قراردادی شده و «خودمحوری»، نظریهپردازی و توجیه و بلکه تقدیس میشود. «قدرت، ثروت و لذّت»، اصالت یافته و «خدا، آخرت و عدالت» به حاشیه میرود. «کرامت انسان»، بازیچه شده و جان انسان، ارزان میشود. نفرت، جنگ و رقابت غیراخلاقی در شخصیت انسانها و در روابط بینالملل، اصالت مییابد. خدمت به انسانها، احمقانه یا ریاکارانه دانسته میشود. «برابری و برادری» رویا گشته و جهان، زشت و بیمعنا میشود، پس چرا انسان، زیبا باشد؟
وقتی «اصالت لذّت و منفعت»، مبنای «علوم انسانی» شده و فلسفهٔ معطوف به قدرت و ثروت، بنیاد «علوم اجتماعی» و «ایدئولوژیهای مادی مدرن» شود، «تروریسم»، دقیقا در آن لحظه، متولد شده است.
اما در انسانشناسی قرآن و اسلام چه میبینید؟ روح انسان، نفخهٔ رحمانی و موجودی الاهی است؛ گرانترین و مقدسترین پدیده بر روی زمین.
قرآن میفرماید: قتل یک انسان بیگناه، برابر با قتل هفت میلیارد انسان است. زندگی، امانت خداست و حفظ و دفاع از زندگی، «تکلیف شرعی» است. خدمت به انسانها، راه نزدیکی به خداوند است. اهانت به انسانها و خشونت علیه آنان، گناه کبیره و نابخشودنی است. «جهاد» در این فرهنگ، برای مهار خشونت، حذف اشغالگری، دفاع از حقوق مادی و معنوی انسانهای بیگناه و ملّتهای تحت ستم و اشغال است.
اسلام از آنجا که ضد خشونت و مدافع زندگی و کرامت انسان است، جهاد و قصاص را واجب کرده زیرا «قصاص» برای دفاع از «زندگی» است. در «جهاد» نیز اخلاق جنگی و حقوق اسیران و شکستخوردگان را واجب و شکنجه و هتک حرمت و قتل اسیران را حرام کرد.
خداوند برای مهار اشغالگری و تروریسم، «جهاد» و «قصاص» را واجب کرد. جنبشهای پارتیزانی ضد اشغالگر، گروههای آزادیبخش و مبارزان علیه استعمار و استبداد، علیه ستم و تحقیر انسان، علیه پدران خشونت و در خدمت بشریت، عمل میکنند و مبارزهٔ آنان مقدس است زیرا آدمکشان و متجاوزان را مهار میکنند.
«اسلامشناسی غربی»، اسلامشناسی دروغین است. اسلام را باید از متن اسلام شناخت. اسلام، هر نوع تهدید علیه جان بیگناهان و امنیت عمومی را مصداق «محاربه» دانسته و مستحق مجازات شدید میداند. اسلام، جهاد علیه اشغالگران را واجب و مایهٔ عزت خواند؛ ولی «جهاد» روش دارد.
جهاد قرآنی، کشتار بیگناهان نیست. اسلام به دنبال پیروزی غیراخلاقی حتی بر دشمن بیاخلاق نیست. مبنا و هدف سیاست اسلامی، اخلاق و اخلاقی است. قرآن کریم میفرماید: «وَلَا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى». حتی در برابر دشمن بیاخلاق، شما بیاخلاق نباشید. دشمنان شما، معلم شما نیستند. آنان بیگناهان را میکشند ولی شما نکشید. مبادا دشمنی با آن کسان، شما را برانگیزاند تا از مرزهای عدالت، عبور کنید و حقوق دشمن و اخلاق را زیر پا بگذارید. در همهٔ لحظات شکست یا پیروزی، حقوق، اخلاق و عدالت را پاس دارید و حرمت نهید؛ این است فرمان اسلام. والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته.