اتفاقی که باید بیفتد میافتد. حتی اگر ماجراهای زندگی در ظاهر همه چیز را به سمت دیگری ببرد. برای رضا یزدانی آن اتفاق اصلی، حضور در عالم موسیقی بود که افتاد.
دروازهبانی که خواننده شد!
مجله ایده آل , 4 دی 1391 ساعت 9:58
اتفاقی که باید بیفتد میافتد. حتی اگر ماجراهای زندگی در ظاهر همه چیز را به سمت دیگری ببرد. برای رضا یزدانی آن اتفاق اصلی، حضور در عالم موسیقی بود که افتاد.
به گزارش حدیدنیوز، در روزهایی که باید درس میخواند تا سنت اهمیت به تحصیلات درخانواده همچنان ادامه داشته باشد. تا روزهایی که به دلیل علاقه قلبی سراغ مستطیل سبز رفت و چند صباحی درون دروازه ایستاد اما اتفاق اصلی همانطور که میدانید، موسیقی بود که از همان روزهای اول زندگی تاثیرش را روی مهمانان این شماره «اولینها» گذاشته بود. از همان لحظهای که سازدهنی به دهان گرفت تا موقعی که گیتار به دست با استعداد شگرفش در موسیقی همه را غافلگیر کرد. رضا یزدانی باید به موسیقی میآمد؛ دلایلش را از زبان خودش بخوانید.
از بتهوون و باخ شروع شد
وقتی با خوانندههای مطرح صحبت میکنیم همگی میگویند از کودکی رؤیای خوانندگی و موسیقی را داشتهاند. اما من در خانوادهای بزرگ شدهام که هنری نبود. پدرم پزشک است؛ بنابراین مثل کسانی نبودم که از کودکی بین اهالی هنر بزرگ شده باشند و در اطرافشان یک نفر ساز بزند و شخص دیگر بخواند. درواقع ارتباطی که از بچگی با موزیک داشتم این بود که مانند پدر و مادرم موسیقی خوب کلاسیک و فاخر گوش میکردم؛ آنها آدمهایی نبودند که آهنگهای شیش و هشت گوش دهند؛ همین مسئله باعث شد فضایی به وجود بیاید که سابقه شنوایی موسیقی من به موسیقی غربی کلاسیک مثل موتزارت، بتهوون و باخ عادت کند. اگر هم میخواستیم موزیک پاپ گوش دهیم، پاپیولار سنگین گوش میدادیم تا اینکه کلاس اول دبیرستان یک دستگاه کیبورد خریدم و یکسال با آن تمرین کردم. البته سازدهنی هم میزدم. کلاس سوم دبیرستان یکی از دوستانم از آلمان برایم یک گیتار هدیه آورد. این را هم بگویم که پدرم اجازه نمیداد درگیر موسیقی شوم؛ او میگفت باید درست را بخوانی؛ به خصوص که خیلی درگیر فوتبال هم بودم. آن روزها دروازهبان تیم کشتیرانی بودم ولی همیشه در ذهنم این بود که یک روز به طور جدی موسیقی را دنبال کنم و بخوانم. پدرم به من گفته بود باید دانشگاه قبول شوی و بعد بروی سراغ دنبال کردن موسیقی.
من و مهندسی چوب و کاغذ
سال ۷۱-۷۰ موسیقی جدیای وجود نداشت؛ نه کنسرتی برگزار میشد و نه موسیقی به شکل امروزی برای مردم اهمیت داشت. خب طبیعی است که پدر و مادرم تصور میکردند موسیقی نمیتواند آینده روشنی را برایم رقم بزند؛ به همین دلیل از من خواستند در کنار درسم به موسیقی ادامه دهم. من به واسطه پدرم در رشته مهندسی چوب و کاغذ تحصیل کردم. درواقع به دانشگاه رفتم که بتوانم با خیال راحت موسیقی کار کنم.
گرم کردن صدا!
زمانی که من موسیقی را شروع کردم فرشید اعرابی یک گروه داشت که کارهای خوب غربی را کاور میکردند. وقتی صدای من را شنید و کارهای انگلیسی که میخواندم را گوش داد به من گفت: بیا خواننده گروه ما شو، من یکدفعه وارد فضایی حرفهای شدم. با کسانی شروع کردم که چند سال به صورت حرفهای کار کرده بودند. آن موقع خیلیها در جلسات تمرین ما حاضر میشدند. آقای بهروز خانهآباد که خواننده سمفونی تالار رودکی است، آن موقع با من سلفژ کار میکرد. او به من میگفت همینطور شروع به خواندن نکن؛ اول صدایت را گرم کن و یک ساعتی برای گرم شدن صدایم با من کار میکرد. در واقع آغاز موسیقی من از تمرین زیرزمینیهایی بود که انجام میدادم.
الگوهای من؛ پینکفلوید و فرهاد
اولین و بزرگترین انگیزهات برای خوانندگی چه بود؟
علاقه بسیار زیاد من برای اینکه بتوانم کارم را تولید کنم و ارائه دهم. یکسری آکورد که اوایل یاد گرفته بودم، شعرهایی هم گفته بودم و همان موقع شروع کردم روی اشعار مولانا آهنگ ساختن و کار کردن. دوست داشتم از صدای خودم استفاده بهینه کنم. اگر این را به حساب تعریف نگذارید، من از همان اول کار دوست داشتم یونیک بوده و امضای خودم را داشته باشم.
خواننده یا شخص خاصی بود که به عنوان الگو بخواهی راه او را دنبال کنی؟
یکسری گروه غربی مثل پینک فلوید الگوی من بودند. از بین خوانندههای ایرانی هم مرحوم فرهاد را الگو قرار دادم.
میخواهم خودم باشم
در این سالها هیچوقت پیش آمد از مسیری که انتخاب کردهای ناامید شوی؟
خیلی مواقع برایم پیش آمد و حسابی اذیت شدم. چون سبک موسیقی من طوری بود که همه نسبت به آن گارد داشتند. البته کار من کمکم مورد قبول مردم قرار گرفت و طرفدار پیدا کرد.
قبل از اینکه اولین آلبومت منتشر شود فکر میکردی مخاطب بتواند تا این حد با آن ارتباط برقرار کند؟
قبل از اینکه اولین آلبومم را منتشر کنم ۲ سال تئاتر کار کردم؛ اولین آلبوم من «شهر دل» سال ۷۹ منتشر شد. ۲ تئاتر در سال ۷۸ و ۷۷ کار کردم؛ اولین کارم «دادگاه جنجالبرانگیز» بود و دومی «اگر باران بخواند». در آن تئاترها هم میخواندم و هم موسیقیشان با من بود. برای من به عنوان کسی که تازه شروع به کار کرده است خیلی سخت بود که یکدفعه در سالن اصلی تئاتر شهر اجرا کنم چون مقابل هزار نفر به عنوان نوازنده دورهگرد ساز زدن و خواندن کار آسانی نبود. اما همیشه امید داشتم که جایگاهی برای خودم حتی اگر شده در گوشهای، درست کنم که فقط برای من باشد و هرکسی نتواند به آن دست ببرد. نمیگویم جایگاه بالایی میخواستم اما جایگاهی را ایجاد کردم که متعلق به خود من است، نوع گویشم، نوع ترانههایی که میخوانم و تنظیم آن متعلق به من است.
در اولین اجرای زنده ات چه حسی داشتی؟
خوشبختانه اولین کنسرتی که اجرا کردم جزء بزرگترین کنسرتهای این سرزمین است. کنسرت یونیسف سال ۷۸ که کستینگ آن را خود من پیشنهاد دادم. از یونیسف سراغ من آمدند و گفتند: در نظرسنجیای که از بچههای ایران گرفتیم، شما رای بیشتری آوردید؛ میخواهیم با شما در کنار چند خواننده دیگر یک کنسرت بزرگ برای حمایت از بیماران ایدزی برگزار کنیم. این کنسرت با حضور من، مانی رهنما، مهران مدیری و علیرضا عصار ۶ شب در سالن «وزارت کشور» برگزار شد. حدود ۲۰ هزار نفر در این ۶ شب در کنسرت حاضر شدند و از کار ما استقبال کردند. واقعیت این است که در روز اول و دوم اجرا حسابی اضطراب داشتم. جالب اینکه شروع اجرای تئاترم هم هزار تماشاچی داشت. شروع کنسرت من هم روبهروی ۳هزار نفر در یک فستیوال بزرگ بود. قبول دارم که در اولین اجرایم صدای خاصی داشتم که بهمرور برطرف شد.
روزی ۱۲ ساعت کار میکنم
هنوز که هنوز است آزمون و خطا دارم. این پروسه برایم جالب است و هرقدر هم جلوتر میروم جالبتر میشود. فاصله آلبومهایم خیلی کمتر شده و برعکس، میزان کاری که در شبانهروز انجام میدهم بسیار بیشتر شده است. یک زمانی روزی ۲ ساعت تمرین میکردم اما الان بعضی روزها ۱۲ ساعت برای آلبومم کار میکنم. راستش هنوز برای خوانندگی و موسیقی شوق دارم.
کد مطلب: 12821