یکی سر بر قبر یکی از شهدا گذاشته و شانه هایش می لرزد. زیرلب زمزمه می کند و اشک می ریزد.
ساعتی با زائران تپه نورالشهدا
لذت افطار در کنار شهدای گمنام
21 مرداد 1391 ساعت 11:45
یکی سر بر قبر یکی از شهدا گذاشته و شانه هایش می لرزد. زیرلب زمزمه می کند و اشک می ریزد.
سرویس اجتماعی حدیدنیوز-سمیه سالم|غروب کم کم از راه می رسد و ترافیک امان راننده ها را بریده است. از گیر و دار ماشین ها و موتورهایی که صدای بوقشان بزرگراه اسبدوانی را پر کرده است خودمان را به تپه نور الشهدا می رسانیم. جایی کنار پادگان نیروی دریایی.
پرچم سه رنگ ایران در جای جای تپه به اهتزاز درآمده. هوا کم کم تاریک می شود و چراغ های سبز و زرد مزار شهدای گمنام آرمیده در تپه نورالشهدا به زائرین خوشامد می گویند.
هنوز نیم ساعتی مانده تا افطار که ماشین ها یکی یکی پارک می کنند و بساط افطاری را روی چمن های محوطه پهن می کنند.
بعضی هم از پله ها بالا می روند تا سفره افطار را کنار مقبره شهدا پهن کنند و با دعای آن ها افطار کنند.
چند دقیقه تا اذان باقی نمانده که جمعیت محوطه سرسبز را می پوشاند. سفره های افطار یکی یکی پهن می شود و نان، خرما، سبزی و چای بر سر آن حاضر می شود. نوای اذان در تپه نورالشهدا می پیچد و سکوت همه جا را فرا می گیرد. همه به احترام شهدا دست به دعا برمی دارند و از آن ها شفاعت می طلبند.
برکت سفره افطار در کنار شهدا
چند نفری برمی خیزند تا قبل از افطار نماز بخوانند. علی سردوز یکی از آن هایی است که نمازش را قبل از افطار می خواند. با او همکلام می شوم، می گوید: «دیگر شهدای اینجا ما را خوب می شناسند. ماه رمضان و غیره ندارد. ما دوشنبه هر هفته مهمان ۵ شهید اینجاییم.»
این روزه دار ادامه می دهد: «افطار در کنار شهدا بودن برکت سفره های ما را بیشتر می کند. این اعتقاد قلبی من و خانواده ام است.»
لذت افطار با شهدا
از پله ها بالا می روم. ۵ شهید گمنام آرمیده در خاک از بالا نظاره گر زائران و روزه دارانی هستند که لذت افطار را با آن ها تقسیم می کنند. چند سالی از مراسم تشییع این ۵ شهید در شرقی تهران نقطه تهران می گذرد اما مردم از همان روزهای نخست، ۵شنبه شب ها مراسم دعای کمیل را در آن برگزار کردند.
طاهره غفرانی یکی از اعضای خانواده پرجمعیتی است که سفره افطارشان را در کنار شهدای گمنام پهن کرده اند. می گوید: «هر شب در خانه و پای تلویزیون افطار می کردیم. اما به پیشنهاد یکی از دخترانم به اینجا آمدیم تا در فضای باز و در کنار شهدای دفاع مقدس افطار کنیم تا ثوابی هم برده باشیم. لذت افطار با شهدا خیلی بهتر از در خانه نشستن است.»
به گفته او، مقبره شهدای گمنام در همه جای شهر وجود دارد و تمام تهرانی ها می توانند در این ماه مبارک، افطار را در کنار چند شهید بگذرانند. او می گوید: چند شب پیش هم به امامزاده صالح و کهف الشهدا رفتیم و سفره افطارمان را در کنار آن شهدا پهن کردیم.
دعوت شهدا از عروس و داماد
کمی آن طرف تر سفره طویل و درازی پهن شده است. به سراغشان می روم. بتول حمزه ای مسن تر خانم این جمع است. می گوید: «می خواستیم عروس جدیدمان را برای افطار دعوت کنیم. از طرفی جمعیت مان هم زیاد بود و در خانه سخت مان بود. به آن ها پیشنهاد کردیم در تپه نورالشهدا افطاری را برگزار کنیم که خوشبختانه مورد استقبال عروسم قرار گرفت.»
عروس این خانواده هم می گوید: «پیشنهاد مادرشوهرم خیلی خوب بود. اینجا آرامش عجیبی دارد. مطمئنم شهدای اینجا ما جوان ها را برای شروع زندگی جدید کمک می کنند. چه افطاری ای دلچسب تر از افطار با شهدا؟»
می گوید: «احساس می کنم این شهدا هستند که من و همسرم را به اینجا دعوت کرده اند. قصد دارم تا باز هم افطار را مهمان آن ها باشم.»
قولی با ۵ شهید گمنام
وانت گوشه ای محوطه می ایستد. چند جوان پیاده می شوند، سر دیگ را می گیرند و پیاده می شوند. چند نفری تا بالای پله ها می روند و زیراندازی را در یکی از سکوهای مشرف به آرامگاه شهیدان پهن می کنند. جوان دیگری از راه می رسد و ظرف های یکبار مصرف را به دوستانش می رساند. در دیگ باز می شود و ظرف ها یکی یکی پر می شود.
مردم جمع می شوند تا نذری بگیرند. چند جوان دیگر هم فلاسک چای به دست در میان مردم رفته و چای تعارف می کنند.
عباس شرفی بانی است. دوست ندارد حرفی از نذری که کرده بزند. این قولی است بین خودش و این ۵ شهید گمنام. چند کلمه بیشتر نمی گوید: «پنج شنبه شب ها به همراه بچه های مسجدمان برای برگزاری دعای کمیل به اینجا می آییم. بعضی شب ها تنها به اینجا می آیم و می نشینم. اینجا سکوت و آرامش عجیبی دارد.»
حسرت یک جامانده
یکی سر بر قبر یکی از شهدا گذاشته و شانه هایش می لرزد. زیرلب زمزمه می کند و اشک می ریزد. آرام که می شود به سراغش می روم. می گوید جامانده است. همه دوستانش پر کشیده اند و رفته اند و تنها او مانده. خانه شان همین نزدیکی است. هر چند وقت یکبار به رفقایش سر می زند. اشک حسرت می ریزد و دعا می خواند.
می گوید: «افطاری با رزمندگان در جبهه صفای عجیبی داشت. چند دانه خرما بود و نان. اما صمیمیت بین مان موج می زد. دلمان به رهبرمان خوش بود. به دوستانی که کنارمان هستند. جنگ بود و شرایط سخت اما افطاری ها عجیب می چسبید.»
ادامه می دهد: «حالا همان نان و خرما را کنار این ها می خورم اما من کجا و این ها کجا...» اشک پهنای صورتش را می پوشاند.
از خرمایش من را هم مهمان می کند. می خواهم از آن دوران بیش تر برایم بگوید. اما بلند می شود، مُهری برمی دارد و به نماز می ایستد.
با من غریبگی نکن
راست می گویند، دور از هیاهوی شهر و آدمیان آن می توانی بر فراز تپه نورالشهدا بنشینی و با خودت، خدای خودت و شهدا خلوت کنی. با این که این جا مملو از حضور روزه داران و زائران است اما آرامش بکر و دست نخورده ای دارد که تا از نزدیک نبینی باور نخواهی کرد.
شاید هیچ کدام از این شهدا را نشناسی. اما انگار تو آن ها را می شناسی. اینجا احساس غربت نمی کنی. اصلاً بر مزار هیچ شهیدی احساس غربت نمی کنی. انگار با تو آشنایند. دوستند، فامیلند. با آن ها غریبگی نکن. شهدا در تک تک لحظات زندگی ما هستند. اگر بخواهیم...
حالا اگر در نزدیکی خانه تان شهدایی هستند که در دل خاک آرام خوابیده باشند، لذت افطار در کنار آن ها را به خودت بچشان. باور کن بیشتر از در خانه ماندن می ارزد...
کد مطلب: 1036